این کتاب یکی از جلدهای مجموعهی «شکرستان و یک داستان» است. داستان دربارهی مهاراجهای است که برای یافتن پسرش، که سالها پیش او را گم کرده، به شکرستان میآید . او به هر کس که پسرش را بیابد هزار سکه جایزه میدهد. حکیمباشی فکری به ذهنش میرسد تا بتواند پسری قلابی برای مهاراجه پیدا کند و هزار سکه را بگیرد. حکیمباشی به کمک ننهقمر، پهلوان فرصت و فخرالنسا که هر کدام به بهانهای مهاراجه را مجبور به حرف زدن میکنند، از داستان پسرش مطلع میشود. آنها شعبون را به عنوان پسر قلابی نزد مهاراجه میفرستند، اما شعبون در لحظه آخر دوستانش را فراموش میکند و تصمیم میگیرد خودش هزار سکه را بردارد. با رو شدن دست شعبون، مهاراجه او را به دریا میاندازد. موضوع داستان درباره راستگویی و وفاداری به دوستان است. داستان و شکل روایت آن، به گونهای است که برای کودک قابل پیگیری نیست. زبان داستانی بین زبان محاوره و زبان نوشتاری بیان شده و فرم مشخصی ندارد. مفاهیمی چون توطئهچینی، دروغ گفتن و خیانت کردن، به شکلی غیرمستقیم در داستان وجود دارد و به همین دلیل پیشنهاد میشود والدین هنگام خوانش داستان، برای کودک خود نادرست بودن این مفاهیم را توضیح داده و ذهنیت او را نسبت به تأثیری که بر روابط میگذارد شفاف سازند. گم شدن پسر مهاراجه، فریب دادن پدر دلشکسته و کشته شدن شعبون به عنوان تنبیه از موارد ترس و خشونت و از عناصر بزرگسالانهی داستان است.
مهاراجه که به دنبال پسر گمشدهاش به شکرستان آمده و برای یافتن او هزار سکه طلا به مردم وعده داده است. حکیمباشی برای به دست آوردن هزار سکه، به کمک ننهقمر، پهلوان فرصت و فخرالنسا قصه گمشدن پسر مهاراجه را از زبان او بیرون میکشد. شعبون که به عنوان پسر قلابی مهاراجه انتخاب شده، به دوستان خود پشت میکند. در نهایت مهاراجه متوجه داستان ساختگی شعبون میشود و او را در دریا میاندازد.
این کتاب از مجموعه کتابهای 100 جلدی "شکرستان" و شامل یک داستان است. قصههای کتاب با قصههای انیمیشن "شکرستان" متفاوت هستند. شخصیتها البته برگرفته از تصاویر انیمیشن شکرستان هستند ولی در کنار متن تنها نقش تزئینی دارند و قدمی فراتر از آن برنداشتهاند. شخصیتها سادهاندو باآنکه این برای دوستداران انیمیشن شکرستان جذاباند اما در این کتاب خلاقیتی در نحوه ارائه آنها دیده نمیشود. ضعفهای طراحی و عدم رعایت تناسبات در آنها به چشم میخورد و کنش شخصیتها نیز در حالتهای مختلف ثابت ترسیمشدهاست. و تکرار عینبهعین شخصیتها در صفحههای مختلف از ضعفهای تصاویر به شمار میآید. عدم بهرهگیری از فضاسازیهای منسجم و ترکیببندیهای خلاق نیز از جذابیت تصاویر کاسته است.
- چرا ننه قمر، پهلوان فرصت و فخرالنسا، حکیمباشی را در نقشهاش همراهی کردند؟ - چرا شعبون در لحظه آخر تصمیم گرفت هزار سکه را با دوستانش تقسیم نکند؟