داستان این فیلم قدیمی دربارهی پسری نوجوان است که بعد از دو سال که در شهری دور کار میکرده، به زادگاهش بازمیگردد تا خانوادهاش را پیدا کند. خانوادهی او که از بیابانگردهای زابلاند، در اثر خشکسالی شدید آن منطقه، مجبور به ترک آنجا شدهاند و پسرک هرچه میگردد نمیتواند ردی از آنها پیدا کند. او با قدم زدن در بیابان و در میان باد و طوفان و گرد و خاک شدید، آدمهای در حال عزیمت را میبیند، از آنها آب و غذا میگیرد، برای بعضی، از تنها چاهی که پیدا کرده آب میآورد، بچهی خردسالی را که در بیابان رها شده به خانوادهای رهگذر میسپرد و همچنان به راهش ادامه میدهد. او در نهایت وقتی که حیوانات وحشی گرسنه در کمیناند تا او را از پا افتاده ببینند و بدرند، با تلاش فراوان زمین را میکَنَد و در اوج ناباوری، به آبی خروشان میرسد که از زمین فوران میکند؛ هرچند معلوم نیست در واقعیت به آب رسیده یا در خیال تشنهی خستهاش. فیلم با تصاویری از طبیعت خشک و بی آب و علف زابل، به بلایی که خشکسالی بر سر زندگی انسانها و حیوانات میآورد، میپردازد و در زمانهای که کمبود آب و خشکی دریاچهها و طوفانهای شن و ماسه در مناطق بیابانی، تبدیل به بحرانی جاری در زندگی ساکنان این مناطق شدهاند، میتواند فرصتی برای آشنایی بیشتر با این بحران فراهم کند. خشکسالی و تأثیر ویرانگر آن بر زندگی انسانها و حیوانات، موضوع تلخ و غمانگیزی است که ممکن است کوچکترها را بسیار مضطرب کند. اینکه پسرک از خانوادهاش جدا شده و جستجو برای پیدا کردن آنها راه به جایی نمیبرد نیز برای کودکان آزاردهنده است. همچنین، قدیمی بودن فیلم و کیفیت پایین تصاویر و حالت مستندگونه و غیرداستانی آن ممکن است برای کودکان خستهکننده باشد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۱۲ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۲ تا ۱۴ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
پسر نوجوانی از خانوادهای بیابانگرد در زابل، که برای کار کردن به شهری دور رفته، با شنیدن خبر خشک شدن دریاچهی هامون، تصمیم میگیرد پیش خانوادهاش برگردد اما وقتی به بیابان خشک و بیآب و علف زادگاهش میرسد، خانوادهاش را پیدا نمیکند و از بعضی اهالی میشنود که آنها بهخاطر خشکسالی از آنجا رفتهاند. پسرک شروع به جستجو میکند تا ردی از آنها پیدا کند اما تنها چیزهایی که پیدا میکند، خشکی و بادهای شن و ماسه و حیوانات مرده و انسانهایی است که همه در حال ترک کردن محل زندگیشان هستند. او سرانجام کلنگ به دست میگیرد و شروع به کندن زمین میکند و معلوم نیست که در بیداری یا در رؤیا به آب میرسد.
این فیلم داستان خاصی را دنبال نمیکرد. چه چیزی در آن برایتان جالب بود و باعث شد به تماشای فیلم ادامه دهید؟ فیلمهایی که در این سبک ساخته میشوند میپسندید؟ فیلم توانست شما را با وضعیت مناطقی مثل زابل آشنا کند؟ تا به حال به این مناطق سفر کردهاید؟ فکر میکنید چه چیزی باعث خشک شدن دریاچههایی مثل هامون شده است؟ بعد از تماشای فیلم چه احساسی داشتید؟ به نظرتان صحنهی پایانی که آب از زمین فوران کرد واقعی بود؟ اگر فیلم ادامه پیدا میکرد چه اتفاقاتی میافتاد؟