
فیلمی سینمایی دربارهی پسری در غم از دست دادن مادرش، کشف ببری در قفس، و تلاش او و دوستش برای نجات ببر
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
فیلم سینمایی ببر برمیخیزد اقتباسی است از کتابی به نویسندگی کیت دی کامیلو. این کتاب با عنوان «ببر خیزان» ترجمه و منتشر شده است. این فیلم ماجرای پسری به اسم راب است که مادرش را از دست داده و پدرش هم ورشکسته شده است. آنها مجبور میشوند در متلی زندگی کنند و صاحب متل با پدر او و بقیه بدرفتاری میکند. او بسیار درونگراست و همکلاسیهایش اذیتش میکنند. زمانی که سیستین به مدرسهی آنها میآید و او متوجه میشود صاحب متل ببری را زندانی کرده است، همه چیز شروع به تغییر میکند. این فیلم به موضوع همدلی و دوستی اهمیت بسیاری داده است. راب و سیستین بچههای آسیبدیدهای هستند که باید یاد بگیرند با مشکلاتشان کنار بیایند. آنها تصمیم میگیرند حیوانی را که باید آزاد باشد، از قفس نجات دهند. دوستی آنها با هم و اتفاقهایی که میافتد باعث میشود هر دو نفر به بلوغ فکری برسند و پدر راب هم با غمی که زندگیاش را دربرگرفته کنار بیاید.
در فیلم موقعیتهای ترس و خشونتی وجود دارد که ممکن است برای کوچکترها آزاردهنده باشد؛ همکلاسیهای راب او را مورد آزار قرار میدهند و با لحن تحقیرآمیز با او صحبت میکنند. مادر راب به خاطر سرطان از دنیا رفته و صحنههای خاکسپاری، صحنهای که در تخت فوت شده و حتی بخشی از خاطرههای راب از مادرش به نمایش درآمده است. وقتی او و سیستین ببر را آزاد میکنند، پدر راب ببر را میکشد چون چیزی نمانده بود به بیچامپ حمله کند. شخصیتها گاهی از واژههای توهینآمیز استفاده میکنند. سیستین دربارهی رابطهی پدرش با یک منشی به راب میگوید. مادر سیستین به او میگوید پدرش دروغگو است، و در موقعیت پایانیِ فیلم صورت راب را میبوسد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر 11 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان 11 تا 13 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند هم فرصت گفتوگو دربارهی موارد مختلف فیلم را داشته باشند.
چکیده داستان
راب هورتن که به تازگی مادرش را از دست داده است، بسیار غمگین و ناراحت است. او همراه پدر ورشکستهاش در متلی زندگی میکند و پدرش برای مالک متل کار میکند. راب به بیماری پوستی مبتلا شده که در اثر ناراحتی، شدیدتر میشود. بچهها در مدرسه او را دست میاندازند و مسخرهاش میکنند. مدیر مدرسه به طور موقت به او مرخصی میدهد تا بیماری پوستیاش بهتر شود. برعکسِ او، سیستین دختری برونگراست که خشمش را به همه نشان میدهد. پدر و مادر او از هم جدا شدهاند و او مجبور است در شهری زندگی کند که دوست ندارد. راب و سیستین متوجه میشوند بیچامپ ببری را در قفس زندانی کرده است. بیچامپ راب را مسئول غذا دادن به ببر میکند. راب و سیستین تصمیم میگیرند ببر را از قفس نجات دهند. آنها موفق به انجام این کار میشوند، ولی پدر راب برای نجات بیچامپ به ببر شلیک میکند و او را میکشد.
فرصتهایی برای گفتگو
آیا تا به حال احساس غم و خشم شدید را تجربه کردهاید؟ بهترین راه برای مواجهه با این حسها چیست؟
آیا از زندگی ببرها اطلاعی دارید؟ تماشای فیلم شما را به مطالعهی بیشتر در مورد زندگی ببرها ترغیب کرده است؟
به نظرتان رفتار همکلاسیهای راب با او چطور بود؟