
فیلمی انیمیشنی و کمدی دربارهی تام و جری، جک و لوبیای سحرآمیز و تلاش و همکاری آنها برای نجات شهر قصهها
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمیشنی کامپیوتری دربارهی تام و جری و قصهی جک و لوبیای سحرآمیز است. داستان فیلم دربارهی شهری افسانهای به نام شهر قصههاست که توسط پدر جک ساخته شده، ولی الان به خاطر بدهی، دیگر مشتری ندارد. تنها بازماندههای این شهر، تام و جری و یک گاو هستند. جک به همراه تام و جری، برای پرداخت بدهی شهر قصهها و جلوگیری از تصاحب آن توسط یک میلیونر، گاو را به یک کشاورز میفروشند و در ازای آن یک مشت لوبیای سحرآمیز میگیرند. آنها به وسیلهی لوبیاها به شهری افسانهای در آسمان میرسند و باید با غولی که در آنجا مردم را آزار میدهد مبارزه کنند. جک و تام و جری با همکاری مردم موفق میشوند او را شکست داده و شهر را آزاد کنند و با پاداشی که برای کارشان دریافت کردهاند، شهر قصهها را نیز حفظ میکنند. از دست ندادن آرزوها و باور داشتن به خود از موضوعات مورد تأکید در این فیلماند.
چهره و رفتار غول در شهر افسانهای و بعضی از برخوردهای فیزیکیای که با مردم شهر، تام و جری میکند ممکن است برای کودکان کوچکتر دلهرهآور باشد. در این فیلم تأکید زیادی بر مسائل مادی میشود؛ از جمله نداشتن پول اجارهی شهر قصه، علاقهی شدید غول شهر افسانهای به طلا و جواهرات، و مرغی که تخم طلا میگذارد و همچنین میلیونری که میخواهد شهر قصهها را تبدیل به یک فروشگاه زنجیرهای کند. همچنین، یکی از شخصیتهای زن شهر افسانهای پوشش، آرایش و رفتارهایی دارد که حاوی بار جنسی است؛ او سعی میکند از جاذبههای جنسیاش به عنوان سلاحی علیه غول استفاده کند. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۵ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۵ تا ۷ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتوگو کنند.
چکیده داستان
تام و جری و یک گاو آخرین بازماندههای شهر قصهها هستند که پدر جک آن را ایجاد کرده است. این شهر قصه که از وسایل بازی و شخصیتهای کتابهای افسانهای ساخته شده، مکانی برای سرگرمی مردم بوده که پس از فوت پدر جک، دیگر بازدیدکننده ندارد. مادر جک برای آنکه بتواند همچنان این محل را حفظ کرده و پول اجارهی آن را پرداخت کند، گاو را به جک میسپارد تا آن را به سیرک محل بفروشد. جک که نمیتواند به موقع به سیرک برسد، گاو را به یک کشاورز میفروشد و کشاورز به جای پول، یک مشت لوبیای سحرآمیز به او میدهد. تام و جری و جک توسط این لوبیا به آسمان رفته و به یک شهر افسانهای میرسند. در آنجا غولی هست که به دنبال پول و طلاست و هر روز از مردم این شهر افسانهای، پول و طلاهایشان را میگیرد. جک با همکاری مردم شهر و تام و جری موفق میشود این غول را از بین ببرد و مردم شهر را آزاد کند. ساکنین آنجا برای قدردانی به او تخممرغی از طلا میدهند. جک فردای آن روز بخشی از این تخممرغ را در ازای بدهیشان به یک میلیونر میدهد و جلوی از دست رفتن شهر قصه را میگیرد.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظر شما چرا مردم شهر افسانهای به سرعت به جک علاقهمند شدند؟
فکر میکنید چه چیزی باعث میشد که جک به نجات شهر قصهها امیدوار باشد؟
این فیلم به بعضی از شخصیتهای قصههای پریان پرداخته بود. شما دوست دارید شخصیتهای کدام یک از قصههای پریان را در کارتونی ببینید؟ به نظرتان وقتی قصهها تبدیل به فیلم و کارتون میشوند جالبترند یا وقتی آنها را از بزرگترها میشنویم؟