تعطیلات دوستداشتنی فیلمی سینمایی دربارهی سفر اسرارآمیز یک برادر و خواهر، به نامهای نیما و نوشین، همراه با داییشان به جنگل است. نیما مثل اکثر بچهها کنجکاو و خیالپرداز است و معمولاً خرابکاری به بار میآورد. نوشین، خواهر بزرگترش، همیشه سعی دارد جلوی شیطنتهای او را بگیرد و از او مراقبت کند. او در شیطنتهایش اتفاقی بزغالههای بزبز قندی را که توسط جادوگر بدجنس زندانی شدهاند، پیدا میکند و از تصمیم جادوگر برای نابودی جنگل آگاه میشود. نیما و نوشین به کمک دایی و خود بزغالهها که حالا دیگر سالخورده و نحیف شدهاند، برای خنثی کردن نقشههای جادوگر تلاش میکنند. بزرگترها هم اغلب با بچهها مهرباناند و روی تواناییهای آنها حساب میکنند. فیلم با نمایش همکاری بچهها و بزرگترها برای شکست جادوگر، بر استفاده از عقل، تلاش و کار گروهی برای رسیدن به موفقیت تأکید میکند. صحنهها و موضوعات خشن و ترسناکی در فیلم وجود دارد. جادوگر بدذات صاحب اصلی هتل را در غل و زنجیر کرده و بزغالهها را مجبور کرده برای تولید برق رکاب بزنند. او که از بچهها خوشاش نمیآید، نیما را گروگان میگیرد، طنابپیچ میکند و با تهدید به انداختنش در دیگ جوشان، دیگران را وادار میکند تا طبق خواست او عمل کنند. همچنین، صحنههایی از تنبیه آدمبدها، زد و خورد و شکنجه با شلاق دیده میشود. صحنههای تبدیل جادوگر و دخترش به سنگ ممکن است باعث اضطراب کوچکترها شود. در صحنههای مختلفی نیز بچهها از صداهای ترسناکی در جنگل میترسند، از روح حرف میزنند یا وارد دالانی تاریک و رازآلود میشوند. جادوگر در صحنههای متعددی از الفاظ توهینآمیز و خشن استفاده میکند. همچنین، شخصیتها چندین بار همدیگر را مسخره میکنند و به هم میخندند؛ این کار به ویژه وقتی آدمبدها در نقشههایشان شکست میخورند، بسیار دلچسب است. تماشای فیلم برای کودکان کوچکتر از ۸ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۸ تا ۱۰ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را همراه با خانواده تماشا کنند تا فرصت گفتوگو دربارهی موارد خشن و ترسناک فیلم را داشته باشند.
نیما و نوشین یک برادر و خواهرند که قرار است همراه با داییشان به جنگل بروند. در دنیای رؤیاهای نیما، دایی در هتلی در جنگل زندگی و کار میکند که از قضا صاحب آن از بچهها خوشاش نمیآید. بچهها طی شیطنتها و کنجکاویهایشان متوجه میشوند صاحب هتل جادوگر بدجنسی است که شخصیتهای داستانی معروف شنگول، منگول و حبهی انگور را زندانی کرده و قصد دارد با نابودی و فروش جنگل، پول زیادی به دست آورد. بچهها با استفاده از عقل خود و به کمک دایی و بزغالههای سالخورده نقشههای شوم آنان را خنثی میکنند.
در بسیاری از داستانها، جادوگرها از بچهها خوششان نمیآید؛ به نظر شما، این موضوع برای ترساندن بچهها بیان میشود یا علت دیگری دارد؟ کدام صحنهی فیلم برای شما بیشتر ترسناک بود؟ وقتی فهمیدید نیما همهی این اتفاقها را در خواب میدیده، چه احساسی پیدا کردید؟ خوابها چه تفاوتی با واقعیت دارند؟ هیچ یک از خوابهایتان را به یاد میآورید؟