این انیمیشن سه بعدی کامپیوتری بر اساس سریالی با همین نام، ایده گرفته از کتابی به نام قصههای راهآهن نوشته ریورند ویلبرت آدری و پسرش کریستوفر، ساخته شده است. در این قسمت توماس در ایستگاه کوههای خاک رس، رد پایی بزرگ میبیند و برای دوستانش تعریف میکند که ممکن است رد پای یک هیولا را دیده باشد. وجود یک هیولا در جزیره، پرسی را آنقدر میترساند که دیگر قادر نیست در شب، واگنهایش را به مقصد برساند. او در تجربهی ترس، از سمت دوستانش درک نمیشود و احساس تنهایی میکند. تا اینکه قطاری به نام تمساح که ترس از ارتفاع را تجربه کرده، با پرسی دربارهی احساس ترس حرف میزند. تجربهی مشترک و درک متقابل، دوستیای بین آن دو شکل میدهد که به پرسی شجاعت مقابله با موقعیتهای جدید و همچنین ترسهایش را میدهد. این تجربه، پرسی را تبدیل به قطاری توانمند میکند که در موقعیتهای بحرانی میتواند با تصمیمگیری درست دوستانش را از خطر نجات دهد و علاوه بر تجربهی احساس تعلق به گروه دوستانش، پیروزی را نیز تجربه کند. فیلم موضوعاتی مانند شجاعت، شناخت احساسات، دوستی و همدلی را پررنگ میکند و این پیام را دارد که در مواجهه با احساسات ناخوشایند، دوستی و درک شدن از سمت دیگران، میتواند منجر به رسیدن به آرامش و در نهایت رشد شود. همچنین کودکان همراه با تجربهی پرسی، متوجه خواهند شد که شجاع بودن به معنای نترسیدن نیست بلکه شجاعت در توانایی رویارویی با ترسها است. در فیلم موقعیتهایی از ترس و دلهره وجود دارد که ممکن است برای کوچکترها آزاردهنده باشد: توماس در طوفان و بین کوههای خاک رس، که احتمال ریزش دارند، گیر میکند. پرسی که از هیولا میترسد، شب با حرکت حیوانات در کنار ریل یا دیدن نور و سایهها تصور میکند هیولایی در کمین است و چشمهایی در تاریکی به او خیره شدهاند. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۴ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۴ تا ۶ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را همراه والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتوگو کنند.
با کار در یک خط جدید، توماس بین کوههای خاک رس گرفتار طوفان میشود و در همین زمان با دیدن رد پایی بزرگ روی زمین، فکر میکند در جزیره هیولا وجود دارد. حرفهای توماس، پرسی را میترساند. او با فکر کردن به هیولا، شبها نمیتواند واگن نامهها را تحویل دهد یا حتی بخوابد. از طرفی دوستانش هم او را به خاطر اینکه از هیولا میترسد، مسخره میکنند. آشنایی پرسی با قطاری به نام تمساح، تفکر او دربارهی ترس و شجاعت را تغییر میدهد و برای اینکه به دوستانش ثابت کند قطار ترسویی نیست، به ایستگاه کوههای خاک رس میرود تا نشانهای از هیولا پیدا کند. در آن ایستگاه، او جیمز را میبیند که او هم برای پیدا کردن هیولا به آنجا رفته است. در همین زمان کوه ریزش میکند و جلوی بازگشت جیمز را میگیرد. پرسی با اینکه میداند ریل خطرناک است، به سمت جیمز میرود و جان او را نجات میدهد و با ریزش کوه، سنگی پیدا میکند که استخوانهای سر یک دایناسور روی آن است و یکی از قطارها توضیح میدهد که آن سنگ فسیل نامیده میشود. پرسی بالاخره موفق میشود هیولایی که همه را ترسانده، پیدا کند.
شما با تماشای این فیلم چه چیزهایی دربارهی قطارها و کار آنها آموختهاید؟ آیا تماشای مجموعهی توماس و دوستان شما را به مطالعهی بیشتر دربارهی ماشینها و قطارها ترغیب میکند؟ به نظر شما چه چیزی باعث شد پرسی یکی از قطارها را با هیولا اشتباه بگیرد؟ چه چیزهایی شما را میترسانند؟ وقتی احساس ترس را تجربه میکنید، حرف زدن با دیگران ممکن است شما را آرام کند؟ جیمز از اینکه به بخش انتقال ضایعات منتقل شده ناراحت است ولی با این حال مجبور است که این کار را انجام دهد. شما هم تا به حال در چنین موقعیتی قرار گرفتهاید؟ تجربهی شما از این موقعیت چه بوده است؟