
انیمیشنی ماجراجویانه دربارهی اولین سفر قطارِ کوچک به شهری دور، گم شدن و تلاش او برای پیدا کردن راه خانه، روبهرو شدن با خطراتی که او را تهدید میکند و تجربهی دوستی و خودشناسی
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این انیمیشن سه بعدی کامپیوتری بر اساس سریالی با همین نام، ایده گرفته از کتابی به نام قصههای راهآهن نوشته ریورند ویلبرت آدری و پسرش کریستوفر، ساخته شده است. در این قسمت توماس قطار کوچکی است که فکر میکند وظایفی معمولی دارد و از شنیدن حرفهای جیمز دربارهی اینکه قطار محبوب آقای تافم هت است خسته شده، تصمیم میگیرد سفری ماجراجویانه به شهر مرکزی داشته باشد. در این سفر همه چیز برای توماس جدید و جالب است و آنقدر سرگرم تماشای دنیای جدید میشود که ایستگاه را گم میکند. او برای پیدا کردن مسیر، وارد ماجراهای جدید شده و با گیر کردن در کارخانهی فولادسازی و تلاش برای خارج شدن از آن و بازگشت به سودور، خطراتی را پشت سر میگذارد. تجربهی سفر و دوستی با قطارهای جدید به توماس کمک میکند تا بهتر بتواند تواناییهای خود را بشناسد و به ارزش کاری که در سودور انجام میداده است پی ببرد. توماس میآموزد که هر کسی میتواند اشتباه کند و مهم این است که بتواند از اشتباه خود چیزهایی جدید یاد بگیرد. او به دیگران هم فرصت اشتباه کردن میدهد و با اینکه فرانکی و هوریکن به او اجازهی خارج شدن از کارخانه را نمیدادند، با آنها همدلی کرده و پیشنهاد میکند تا برای کار از موتورهای آزمایشی کمک بخواهند. فیلم با پررنگ کردن مفاهیمی چون دوستی، همدلی و خودباوری این پیام را به همراه دارد که برای ارزشمند بودن نیازی به تایید دیگران نیست و اینکه با شناخت تواناییها و باور داشتن به خود میتوان پیروزی را تجربه نمود.
در فیلم موقعیتهایی از ترس و خشونت وجود دارد که ممکن است برای کوچکترها آزاردهنده باشد: توماس راهش را گم میکند و نمیتواند مسیر ایستگاه را پیدا کند. فرانکی و هوریکن با ظاهری دوستانه به توماس کمک کرده و سپس او را مجبور به کار در کارخانهی فولادسازی میکنند. توماس تلاش میکند از کارخانه فرار کند، اما از ریل خارج میشود و هوریکن او را پیدا میکند و دوباره به کارخانه بازمیگرداند. توماس برای نجات جیمز به گیرهای آهنی میچسبد و ممکن است در دیگ مواد مذاب بیافتد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۴ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۴ تا ۶ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را همراه والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتوگو کنند.
چکیده داستان
هِنری در راه ایستگاه شهر مرکزی تصادف میکند و حالا قرار است جیمز واگنها را به ایستگاه برساند. توماس دوست دارد کمی ماجراجویی داشته باشد، صبح زودتر از جیمز بیدار میشود و همراه با واگنهای هنری، به شهر مرکزی سفر میکند. توماس که از دیدن شهر مرکزی هیجانزده است، به طور اتفاقی مسیر ایستگاه را گم میکند. او در مسیر خود قطارها و ماشینهایی مختلفی میبیند، اما هیچ کدام نمیتوانند به توماس برای پیدا کردن راهش کمکی بکنند. تا اینکه توماس فرانکی و هوریکن، قطارهای کارخانه فولادسازی، را میبیند. آنها توماس را مجبور میکنند نزد آنها بماند و در کارهای کارخانه کمک کند. توماس تلاش میکند از کارخانه فرار کند، اما موفق نمیشود. از طرفی جیمز که مجبور است وظایف توماس را انجام دهد، برای خاتمه دادن به این ماجرا، به شهر مرکزی میرود تا توماس را پیدا کند و با پرسوجو، به کارخانهی فولادسازی میرسد و این در حالی است که توماس کمی قبل از آن موفق شده از کارخانه فرار کند. توماس متوجه میشود جیمز توسط فرانکی و هوریکن در کارخانه گیر افتاده و با کمک قطارهای آزمایشی برای نجات او به کارخانه میرود. آنها موفق میشوند جیمز را نجات دهند و فرانکی و هوریکن را متوجه اشتباهشان کنند.
فرصتهایی برای گفتگو
فکر میکنید چرا توماس مسیر ایستگاه مرکزی را گم کرده بود؟ برای شما هم پیش آمده مسیر خود را گم کنید؟ تجربهی شما از این موقعیت چگونه بوده است؟ فکر میکنید در چنین موقعیتی چه کارهایی باید انجام دهید؟
توماس از اینکه کارها را اشتباه انجام میدهد احساس بیارزشی میکند؛ شما در چه موقعیتهایی ممکن است احساس بیارزش بودن را تجربه کنید؟ فکر میکنید چه کارها و روشهایی را برای از بین بردن این احساس میتوان انجام داد؟
به نظر شما دلیل فرانکی و هوریکن برای کمک کردن به توماس چه بود؟ اگر شما بخواهید با دیگران دوست شوید یا از آنها کمک بخواهید، چگونه درخواست خود را بیان میکنید؟