
فیلمی انیمیشنی و کمدی دربارهی یک بچهپنگوئن کنجکاو، سرپیچی او از دستورات والدینش و سفری ماجراجویانه به دنیایی ناشناخته
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمیشنی دوبعدی دربارهی بچهپنگوئنی به نام جاسپر است که دوست دارد بداند پشت دیوار یخیای که محل زندگی آنها را فراگرفته، چه دنیای دیگری وجود دارد. بزرگترها همیشه به او گفتهاند زندگی در محدودهی دیوار یخی جریان دارد و پشت آن خبری نیست، ولی جاسپر کنجکاو است که خودش برود و ببیند. روزی او به طور اتفاقی از محدودهی دیوار عبور میکند و وارد یک کشتی غولپیکر میشود. او ناخواسته درگیر یک ماجراجویی پرهیجان، در کنار دختری به نام اِما و یک طوطی کمیاب میشود. جاسپر بعد از برگشتن پیش والدینش و با وجود اینکه انتظار دارد مورد مواخذهی آنها قرار گیرد، تشویق میشود که به سفرهای ماجراجویانهاش با کشتی ادامه دهد و مشاهداتش را برای بقیهی پنگوئنها تعریف کند. فیلم نشان میدهد کنجکاوی کودکان و روحیهی ماجراجویی و سرپیچی از قوانین سفت و سخت و بدون مبنای خانوادگی در آنها، میتواند منشا کشف و یادگیری باشد.
فیلم چند صحنه و موقعیت ترسناک و خشن دارد. دکتر بلوک و دستیارش افراد بدجنسی هستند که میخواهند از شر طوطی و جاسپر خلاص شوند. دکتر میخواهد دارویی تولید کند که بچهها را برای همیشه مطیع والدینشان میکند. بین بچهها و دکتر و دستیارش، چند بار تعقیب و گریز پیش میآید.
چکیده داستان
بچهپنگوئنی به نام جاسپر که همراه مادر و پدرش و سایر پنگوئنها در سرزمینهای یخی قطب جنوب زندگی میکند، میخواهد ببیند پشت دیوارهای یخی اطراف محل زندگیشان چه خبر است. والدینش همیشه به او گفتهاند که دنیا همین جایی است که آنها زندگی میکنند و نباید از دیوار یخی آنطرفتر برود. روزی او به دنبال برادر کوچکش به آن طرف دیوار میرود و یک کشتی بزرگ میبیند و وارد آن میشود. او در آنجا متوجه میشود که دکتر بدجنسی به نام بلوک و دستیارش، تخمهای یک طوطی را دزدیدهاند تا از مادهای که در تخمها وجود دارد، دارویی بسازند که بچهها را برای همیشه مطیع والدینشان میکند. جاسپر و برادرش با طوطی و دختر ناخدای کشتی دوست میشوند و با کمک هم، نقشه میکشند تا تخمها را نجات بدهند. وقتی جاسپر پیش خانوادهاش برمیگردد، معلم مدرسه به او پیشنهاد میدهد که به عنوان پنگوئن ماجراجو، با کشتی پدر، به سفرهای اکتشافی برود و تجربیاتش را برای پنگوئنها تعریف کند.
فرصتهایی برای گفتگو
فکر میکنید چرا پدر جاسپر او را از رفتن به آن طرف دیوار منع میکرد؟ به نظرتان پدر میدانست دنیا بزرگتر از محل زندگی خودشان است؟
به نظرتان اگر جاسپر به هشدارهای پدرش توجه میکرد و به آن طرف دیوار نمیرفت، چطور میتوانست با اِما و طوطی آشنا شود؟ جاسپر چه راههایی را میتوانست امتحان کند تا موافقت پدرش را جلب کند؟
وقتی در پایان فیلم فهمیدید جاسپر میتواند با اِما به سفر با کشتی ادامه بدهد چه احساسی داشتید؟ شما هم دوست دارید تجربههای ماجراجویانه داشته باشید؟