این فیلم سینمایی، دومین فیلم از سری جنگ ستارگان است که از لحاظ زمانی، قسمت پنجم این مجموعه محسوب میشود. در این قسمت، امپراتور که نابودی خودش به دست لوک اسکای واکر را پیشبینی کرده، به دارث ویدر فرمان میدهد تا او را از بین ببرد. دارث ویدر هر راهی را برای پیدا کردن دوستان لوک به کار میبرد تا از آنها به عنوان طعمه استفاده کرده و لوک را پیدا کند. از طرفی، لوک برای شروع تمرینات و تبدیل شدن به جدای، نزد یودا در سیارهی داگوبا رفته است. اما در حین تمرینات، آینده را میبیند و متوجه میشود دوستانش در خطرند و تصمیم میگیرد برای نجات آنها برود. در این قسمت، لوک که در ابتدای مسیر قهرمان شدن قرار گرفته، با سفر به سیارهای دور افتاده، شناخت خود و شناخت نیمهی تاریک وجودش را آغاز میکند و یودا به او آموزش میدهد چطور به خودشناسی برسد. همچنین لوک متوجه میشود دارث ویدر پدر اوست و گویی بین حس تنفر از او و تمایل به داشتن پدر و حمایت شدن از جانب او دچار تردید میشود. فیلم با برجسته کردن مفاهیمی چون شجاعت و پشتکار، بر این نکته تأکید میکند که نباید به نیروهای شیطانی اجازه دهیم ما را مقهور کنند و همیشه باید با باورهایمان صادقانه برخورد کنیم. مانند قسمت قبل، صحنههای ترسناک و خشن در این فیلم زیاد دیده میشود؛ مانند موقعیتی که لوک در سیارهی داگوبا به مکانی میرود که نیمهی تاریک وجودش را فعال میکند و در آنجا دارث ویدر را میبیند و با او مبارزه کرده و سرش را قطع میکند و با برداشتن نقاب او صورت خودش را میبیند، یا صحنهی مبارزهی لوک با دارث ویدر و قطع شدن دست او و در نهایت رها شدن او در مسیر زبالهها. در این قسمت، هان سولو و پرنسس لیا در گیرودار رابطهای عاشقانهاند و بوسههایی بین آنها رد و بدل میشود. همچنین، به موضوعاتی مثل مبارزه و شکنجه پرداخته شده که موضوعات کودکانهای نیستند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۱۱ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۱ تا ۱۳ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
نیروهای امپراتوری به فرماندهی دارث ویدر، برای نابودی پایگاه شورشیان به سیارهی یخزدهی هاث حمله میکنند. تعداد نیروهای آنها زیاد است و شورشیان نمیتوانند در مقابلشان مقاومت کنند و مجبور به فرار میشوند. لوک که در لحظهی مرگ در سیارهی هاث، در رویایی اوبیوان کنوبی را دیده، بر اساس پیام او، به سیارهی داگوبا میرود تا با یودا ملاقات کند و برای تبدیل شدن به جدای، تمرین کند. از طرفی امپراتور که نگران لوک است و میداند امپراتوری را نابود خواهد کرد، به دارث ویدر فرمان میدهد تا لوک را از بین ببرد. دارث ویدر با اسیر کردن دوستان لوک، برای او تله درست میکند تا او را بکشد. لوک برای نجات دوستانش میرود و با دارث ویدر مبارزه میکند. در حین مبارزه، دارث ویدر به لوک میگوید که پدر اوست و بهتر است به جای مبارزه به او بپیوندد تا با هم بر کهکشان حکمرانی کنند اما لوک قبول نمیکند و در حالی که دستش بر اثر شمشیر دارث ویدر قطع شده، از دست او فرار میکند. در نهایت پرنسس لیا با کمک دوست قدیمی هان، همراه با چوباکا و تریپیاو موفق به فرار میشوند و لوک را نیز نجات میدهند.
به نظر شما چرا لوک در بخش تاریک خود شخصیت دارث ویدر را ملاقات میکند؟ قسمت قبلی جنگ ستارگان را تماشا کردهاید؟ به نظرتان این قسمت در مقایسه با قسمت قبل جذابتر بود؟ چه تفاوتهایی داشت؟ چرا در این فیلم و خیلی از فیلمهای مشابه، به ویژگیهایی مثل پشتکار و شجاعت پرداخته میشود؟ به نظر شما اینها ویژگیهای مهمی در شخصیت ما هستند؟