
فیلمی خانوادگی دربارهی پسری که بیش از حد وابستهی مادرش است، بیماری مادرش و تلاش پسر برای تغییر دادن عادتهایش
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
فیلم سینمایی خیلی قدیمیتر از قصههای پریان براساس رمانی با همین نام، نوشتهی آگنیسکا دابروسکا ساخته شده است. این فیلم ماجرای پسر نوجوانی است که به شدت وابستهی مادرش است و مادرش به او اجازهی هیچ کاری را نمیدهد. بیماری مادر والدک و حضور خالهی مادرش باعث میشود همه چیز در زندگی او تغییر کند. این فیلم مضامینی چون عشق و دوستی را پررنگ میکند. مادر والدک به خاطر علاقهی زیادش به او همهی کارهایش را انجام میدهد و بیماریاش را از او پنهان میکند، ولی خاله ماریولکا به آنها یاد میدهد عشق و مستقل بودن با هم فرق دارند. والدک که رابطهاش با بهترین دوستش به خاطر دلفینا به هم خورده است و حتی تصمیم دارد دیگر در مسابقه شرکت نکند، با کمک خاله ماریولکا و صحبتهای پدربزرگش تغییر میکند و متوجه میشود علاقه باید دوطرفه باشد.
در فیلم موقعیتهای متأثرکنندهای وجود دارد. مادر والدک به خاطر عشق زیادی که به پسرش دارد، بیماریاش را از او پنهان میکند و صحنهای که والدک با موهای ریختهی مادرش مواجه میشود بهشدت ناراحت میشود. استازک که به بلوغ رسیده، نگاههای معنیداری به دخترها میکند و والدک هم به دلفینا علاقهمند میشود. وقتی از عشق و علاقهی دلفینا سرخورده میشود، احساس بدی دارد. طولی نمیکشد والدک به دختر دیگری علاقهمند. این فیلم تا لحظهی نوشتن این بررسی دوبله نشده است. تماشای این فیلم برای کودکان زیر 10 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان 10 تا 12 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را همراه والدین خود تماشا کنند تا در صورت نیاز بتوانند با هم گفتوگو کنند.
چکیده داستان
والدک پسر نوجوانی است که اضافه وزن دارد و مادرش بیش از حد مراقب اوست. والدک به تنها کاری که علاقه دارد، بازیهای کامپیوتری است. ولی یک روز خالهی عجیب و غریب مادرش به اسم ماریولکا به آنجا میآید. مادرش به او میگوید باید برای انجام یکسری آزمایش به بیمارستان برود. خالهی ماریولکا او را مجبور میکند کارهای خانه را انجام دهد، ظرفها را بشورد، توالت را تمیز کند و دوچرخهسواری کند. والدک که از این وضع راضی نیست یواشکی به بیمارستان مادرش میرود. او متوجه میشود مادرش سرطان دارد. او دوستی صمیمی به نام استاک دارد. دختری به اسم دلفینا هم به گروه بازی آنها اضافه میشود که والدک از او خوشش میآید ولی دلفینا به او علاقهای ندارد. همین اتفاقها باعث عصبانیت والدک میشود. آنها به دیدن پدربزرگش میروند و وقتی مادرش متوجه میشود در زمان نبودش، والدک با کمک خاله ماریولکا همهی کارهایش را خودش انجام داده، رفتارش را با او تغییر میدهد. تیم بازی والدک نفر سوم مسابقهها میشوند و آنها باید به آلمان بروند. این بار مامان والدک اجازهی این کار را به او میدهد.
فرصتهایی برای گفتگو
فکر میکنید وابستگی بیش از حد پدر و مادرها و بچهها به همدیگر خوب است؟
به نظر شما وقتی والدک شروع کرد به ورزش، چه تغییرهایی در زندگیاش به وجود آمد؟
فکر میکنید مادر والدک کار درستی کرد بیماریاش را از او مخفی کرد؟