داستان این فیلم قدیمی دربارهی نوجوانی جنوبی به نام امیرو است که تنها زندگی میکند و باید برای گذران زندگی کار کند و پول در بیاورد. او که پسری بااراده و جنگجوست، کارهای مختلفی را امتحان میکند و در کنار آنها با رفقایش مسابقهی دو میدهد. امیرو عاشق دویدن است و فقط برای برنده شدن مسابقه نمیدهد؛ او به قول خودش میدود تا بداند که تا کجا میتواند بدود. او که روحیهای قوی و شکستناپذیر دارد، وقتی در کارهایش با کارشکنی دیگران مواجه میشود، ناامید نمیشود و کاری دیگر را شروع میکند. امیرو وقتی مورد ظلم دیگرانی قرار میگیرد که میخواهند از او دزدی کنند یا به او زور بگویند، پا پس نمیکشد و اجازه نمیدهد آنها حقش را ضایع کنند. او تمام تلاشش را میکند تا هم حقش را بگیرد و هم دیگران را متوجه رفتار اشتباهشان کند. امیرو نوجوانی تنها و رهاست که فهمیده باید تنهایی از پس زندگیاش بربیاید؛ بنابراین وقتی متوجه میشود که باید باسواد شود، خودش در مدرسه ثبتنام میکند و آموختن الفبا را آغاز میکند. عزم و اراده، امید، پشتکار و تسلیمناپذیری، از مفاهیم مورد تأکید در این فیلماند. زندگی امیرو سخت و خشن است. دیگران بارها برای او دردسر درست میکنند؛ قالب یخش را میدزدند، بطریهایی که جمع کرده با زور میگیرند، او را متهم به دزدی میکنند و با او بدرفتاری میکنند. بیکس و کار بودن امیرو، فقر شدید او و اجبارش به کار کردن نیز ممکن است برای خیلی از کودکان آزاردهنده باشد. همچنین، قدیمی بودن فیلم و کیفیت پایین تصاویر و لهجهی جنوبی شخصیتها ممکن است برای کودکان خستهکننده باشد یا درک روند داستان را برایشان دشوار کند. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۱۱ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۱ تا ۱۳ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی والدین تماشا کنند تا فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
امیرو پسربچهای تنهاست که در منطقهای بندری در جنوب ایران، در یک لنج به گل نشسته زندگی میکند. او که سرپرستی ندارد، باید خودش کار کند و خرج زندگیاش را دربیاورد. او به کارهای مختلفی دست میزند؛ مدتی در میان زبالهها قوطیهای خالی را پیدا میکند و میفروشد، بعد سراغ بطریهای مشروب شناور روی آب میرود و آنها را میفروشد، مدتی آب یخ میفروشد و بعد هم با واکس زدن کفشهای خارجیهای مقیم بندر پول درمیآورد. امیرو گاهی با بچههای همسنوسالش مسابقهی دو میگذارد و همیشه در حال تقویت توانایی دویدنش است. او که رؤیای رفتن به آن سوی آبها را دارد، عاشق هواپیماست و با پول ناچیزی که به دست میآورد، مجلات خارجی را میخرد و عکس هواپیماها را از آنها جدا میکند و به دیوار خانهی محقرش میچسباند. امیرو روزی متوجه میشود چیزی که واقعاً کم دارد سواد است. او به مدرسهی شبانه میرود و شروع به یادگرفتن الفبا میکند.
چه چیزی در شخصیت امیرو را دوست داشتید؟ به نظرتان او چه ویژگیهایی داشت که در زندگی به درد میخورند؟ بعد از تماشای فیلم چه احساسی داشتید؟ چه صحنه یا موضوعی در فیلم به یادتان مانده؟ به نظرتان امیرو نسبت به زندگیاش چه احساسی داشت؟ فیلم در دههی ۶۰ و در جنوب ایران ساخته شده است. فضای منطقهی بندری با شهرهای امروزی چه تفاوتهایی داشت؟ سبک زندگی مردم چه تفاوتهایی داشت؟ جنوب ایران را دیدهاید؟ با زمان ساخت فیلم چه تفاوتهایی کرده است؟