داستان این فیلم دربارهی پسربچهای به نام پارسا است که والدینش را از دست داده و به سرپرستی خالهاش زندگی میکند. یک کارخانهی شکلاتسازی از پدربزرگش به او به ارث رسیده که در حال ورشکستگی است و کلی بدهی و شاکی دارد. پارسا باید تصمیم بگیرد کارخانه را نگه میدارد یا میفروشد. مباشر پدربزرگ که پیرمردی دوستداشتنی است، در صورت فروش کارخانه، از تهران به شهر خودش برمیگردد و نوهاش، نگار، هم که پارسا خیلی او را دوست دارد با او میرود. پارسا از تصور رفتن آنها به شدت احساس تنهایی میکند و بهخاطر اینکه آنها را از دست ندهد، تصمیم میگیرد کارخانه را نفروشد. او برای نگه داشتن آنجا با مسائل زیادی مواجه میشود؛ مجبور است با کسانی که چشم طمع به سهم فروش کارخانه دارند در بیفتند و خرابکاریهای آنها را برای نابودی کارخانه درست کند. او با همراهی و حمایت خاله و دوستانش و نیز با حمایتهایی که پدربزرگ فوتشدهاش از قبل برای او پیشبینی کرده، موفق میشود کارخانهی شکلاتسازی را از ورشکستگی نجات دهد. فیلم سعی دارد نشان دهد با دوستی و همکاری میشود به مسائل بزرگ غلبه کرد و به موفقیت رسید. تصور مرگ والدین پارسا در تصادف، بیماری قلبی نگار و زندانی شدن او و احتمال مرگش در صحنههای پایانی، ممکن است برای کودکان کوچکتر آزاردهنده باشند. داستان فیلم کودکانه نیست و صرفاً با وارد کردن موضوع شکلات و کارخانهی شکلاتسازی، از علاقهی کودکان به این موضوع استفاده کرده است. شخصیتهای اصلی فیلم مثل پارسا و نگار، در واقع کودک نیستند و رفتارها و ارتباطاتشان با هم شبیه کودکان نیست. آنها مینیاتور آدم بزرگها هستند و احتمالاً بهخاطر جذب مخاطب کودک، از بین کودکان انتخاب شدهاند. نگاه طبقاتی بین کارگر و کارفرما در فیلم مشهود است؛ همدلی فیلم با کارفرماست و کارگران موجوداتی ناسپاس و معترضاند که در حین کار، دست توی دماغشان میکنند. این نگاه طبقاتی، بهخصوص از آنجایی که فیلم جذابیتهای بصری و ماجراجویانهی موردعلاقهی کودکان را دارد، قابلیت اثرگذاری زیادی روی آنها دارد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۷ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان۷ تا ۹ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با حضور و همراهی والدین تماشا کنند تا فرصت گفتگو دربارهی موضوعات مطرحشده در فیلم را داشته باشند.
پارسا پسربچهای است که والدینش را در تصادف از دست داده و پدربزرگش نیز فوت کرده است. او از طرف پدربزرگ، صاحب یک کارخانهی شکلاتسازی شده است. کارخانه رو به ورشکستگی است و کارگران اعتصاب کردهاند. پارسا ابتدا تصمیم میگیرد کارخانه را بفروشد، چون به مدیریت آنجا علاقهای ندارد ولی متوجه میشود که با فروش کارخانه، مباشر پدربزرگش، حبیب و نوهاش، نگار، از تهران به شهرشان خواهند رفت و او تنها خواهد ماند. او تصمیم میگیرد کارخانه را نگه دارد و با پیدا کردن دستورالعملهایی که پدربزرگ روی سیدی برایش به جا گذاشته و با همراهی و حمایت دوستانش، اوضاع کارخانه را روبهراه کند.
چرا پارسا در نهایت تصمیم گرفت کارخانه را نگه دارد؟ به نظر شما دلیل او برای تصمیم به این مهمی کافی بود؟ دوستان پارسا در نگه داشتن کارخانه چه کمکی به او کردند؟ به نظر شما بچهها میتوانند همچین مسئولیت بزرگی را قبول کنند؟ فیلم توانسته بود احساس کارگران را از اینکه چند ماه حقوق نگرفتهاند نشان دهد؟ شما به آنها حق میدادید که برای گرفتن حقوقشان دست از کار بکشند؟