عصر یخبندان انیمیشنی کامپیوتری است که ماجرایی مربوط به حدود ۲۰ هزار سال پیش را روایت میکند؛ یعنی عصر یخبندان. در حالی که تمام حیوانات به دنبال غذا، در حال مهاجرت به سمت جنوباند، سه شخصیت فیلم در جهت عکس حرکت میکنند؛ یک ماموت پشمالو، یک تنبل زمینی و یک ببر دندان شمشیری. هدف این سه، رساندن نوزاد انسانی به قبیلهاش است. در ابتدای سفر این سه از یکدیگر خوششان نمیآید و به هم اعتماد ندارند اما در طول سفر تجربیاتشان را با هم شریک میشوند و در نتیجه به اعتماد و صمیمیت میرسند. همکاری گونههای متفاوت حیوانات برای رسیدن به یک هدف خیر، موضوع اصلی داستان است. تفاوتهایی که ابتدا آزاردهنده به نظر میرسند، در طول فیلم و با رشد و بالندگی شخصیتها اهمیت خود را از دست میدهند. این فیلم صحنههای خشن و ترسناک زیادی دارد؛ از جمله اینکه مادری که در حال تلاش برای نجات نوزادش است غرق میشود، ببرهایی با دندانهای بزرگ و در حال حمله از نزدیک نشان داده میشوند، کرگدنها به دنبال موجودات کوچک و ضعیف میدوند. بلایای طبیعی (بهمن و آتشفشان) بسیار پرقدرت نشان داده شدهاند و میتوانند هر چیزی را سر راهشان از بین ببرند و قبایل انسانی در مقابل این بلایا ضعیف نشان داده شدهاند؛ موضوعی که میتواند برای کوچکترها اضطرابآور باشد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۶ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۶ تا ۸ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در مورد موضوعات ترسناک و خشن فیلم و نیز در مورد عصر یخبندان و گونههای جانوری و شرایط آب و هوایی آن دوران با هم گفتگو کنند.
انیمیشن عصر یخبندان روایت داستانی است که حدود ۲۰ هزار سال پیش اتفاق میافتد؛ زمانی که بیشتر سطح زمین از یخچالها و برف پوشیده شده بود. حیوانات برای فرار از سرما و به دنبال غذا در حال مهاجرت به جنوباند اما در این میان همهی حیوانات عازم جنوب نیستند. ماموت پشمالویی به نام مندی برنامهی خودش را دارد و تنبل فرصتطلب و بزرگی به نام سید، خودش را به او چسبانده؛ چون فکر میکند مندی میتواند محافظ خوبی برایش باشد. در همین میان ببر کینهتوزی، به نام سوتو، به قبیلهای از انسانها حمله میکند تا از آنها بابت شکار سایر ببرها انتقام بگیرد. در حالی که این سه حیوانِ بسیار متفاوت با یکدیگر همسفر میشوند، تجربهها و ماجراهایی که برایشان پیش میآید هر یک را به شکلی تغییر میدهد.
نظرتان در مورد این جملهی مندی چیست؟ «افراد یک گله حاضرند جانشان را بهخاطر یکدیگر به خطر بیندازند.» چرا برای مندی اینقدر مهم بود که کودک انسان را بازگرداند، در حالی که انسانها گلهاش را شکار کرده بودند؟ چطور این کار باعث التیام بعضی از ناراحتیهای مندی شد؟ به نظر شما چرا دیگو نظرش را راجع به مندی تغییر داد؟ چرا مندی نظرش را راجع به سید تغییر داد؟ آیا این تغییر بهخاطر عوض شدن رفتار سید بود، یا نکتهی جدیدی که مندی دربارهی خودش یاد گرفت، یا هر دو؟ چه تفاوتی بین رفتار دیگو و مندی در مقابل حملهی انسانها وجود دارد؟