داستان این فیلم سینمایی دربارهی پدری آتشنشان به نام فرانک و پسر پلیسش، جان است که پس از سی سال که از مرگ فرانک گذشته، شبی بهطور اتفاقی میتوانند از طریق یک فرکانس رادیویی با هم صحبت کنند و جان تلاش میکند تا با آگاه کردن پدرش، او را از مرگ نجات دهد. در ادامه جان میفهمد که با هر تغییر در گذشته، زمان حال او نیز دچار تغییر میشود و کسی یا موقعیتی را از دست میدهد و باید سعی کند تا کاری را انجام دهد که کمترین خسارت ممکن را در پی داشته باشد. در طول فیلم شخصیتهای داستان با همدلی، همفکری و همکاری یکدیگر، مشکلات را از پیش رو برمیدارند و برای نجات جان انسانهای دیگر، فداکارانه از خود گذشتگی میکنند. فیلم بر کیفیت روابط میان فرانک و جان با اعضای خانوادهشان تأکید دارد؛ از جمله اینکه با وجود فداکارهایشان در شغلی که دارند، نیاز است به افراد خانوادهی خود نیز توجه کنند و وقت کافی برای آنها بگذارند. آنها یاد میگیرند که باید مراقب تصمیماتشان باشند، زیرا هر تصمیم کوچکی میتواند بر زندگی آیندهی خودشان و دیگران تأثیری بزرگ بگذارد. داستان با موضوع جنایی و تخیلیای که دارد، پر از صحنههای خشن تعقیب و گریز و در خطر قرار گرفتن شخصیتهای داستان و جزئیات قتلهای زنجیرهای و عکسهای ناراحتکنندهای است که از آنها نشان داده میشود. کشته شدن فرانک و همسرش در گذشته به دست یک قاتل زنجیرهای نیز میتواند برای کوچکترها خیلی ترسناک باشد. در طول فیلم، جان و فرانک به صورت بیرویه از مشروبات الکلی و سیگار استفاده میکنند؛ البته بخشهای زیادی از این صحنهها در نسخهی دوبله حذف شدهاند. تماشای این فیلم برای افراد بزرگتر از ۱۵ سال پیشنهاد میشود.
داستان دربارهی مرد آتشنشان و شجاعی به نام فرانک است که در یک سانحهی آتشسوزی جانش را از دست میدهد. سی سال بعد، جان، پسر پلیس او که هنوز از مرگ پدرش افسرده است، در خانهی کودکیاش دستگاه رادیویی قدیمی او را پیدا میکند و از طریق یک فرکانس میتواند با پدرش در شب قبل از مرگش صحبت کند. او از این موقعیت استفاده میکند و با نشان دادن راه فرار به پدرش کمک میکند تا از آن حادثه جان سالم به در ببرد. اما متوجه میشود که با این تغییری که در گذشته داده، مادرش توسط یک قاتل زنجیرهای که فقط پرستاران زن را هدف میگیرد، کشته میشود و همسرش نیز دیگر او را نمیشناسد. جان تلاش میکند با توجه به پروندهها و شواهدی که توسط پلیس در طول سالهای گذشته از قاتل جمعآوری شده، به فرانک کمک کند تا قاتل را پیدا کند و جلوی کشتارهای او را بگیرد. در انتهای داستان با همکاری جان و فرانک، قاتل کشته میشود و نمیتواند هیچ کدام از آن پرستارها، از جمله مادر جان را بکشد و خانوادهی فرانک نیز میتوانند به زندگی طبیعیشان در کنار هم ادامه دهند.
به نظرتان رابطهی جان و پدرش چگونه بود؟ چرا جان تلاش میکرد به پدرش کمک کند؟ اگر شما قدرت تغییر چیزی در گذشته را داشتید، دوست داشتید چه چیزی را تغییر دهید؟ آیا حاضرید به قیمت از دست دادن بعضی از داشتههایتان در زمان حال، آنها را به دست آورید؟ به نظر شما چقدر این موضوع از نظر علمی امکانپذیر است که دو نفر به فاصلهی سی سال بتوانند از طریق امواج رادیویی با هم صحبت کنند؟ فکر میکنید در آینده این امکان به وجود آید؟