
فیلمی درام دربارهی پسری که پدرش را ناگهان از دست داده و تلاش او برای حل کردن معمایی که پدر باقی گذاشته، و تجربهی مواجهه با ترسهایش
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم سینمایی که با اقتباس از کتابی به همین نام، اثر جاناتان سافران فوئر ساخته شده، دربارهی پسربچهای به نام اسکار است که پدرش را در حادثهی یازده سپتامبر آمریکا از دست داده و با گذشت یک سال از مرگ پدر، هنوز نتوانسته رفتن او را بپذیرد. اسکار که تصور میکند بدون پدر نمیتواند زندگی کند، در وسایل او کلیدی پیدا میکند که فکر میکند حاوی پیامی از سمت پدر است. او تصمیم میگیرد با پیدا کردن قفلی که با این کلید باز میشود، معمایی را که پدر، قبل از رفتناش برای او به یادگار گذاشته حل کند. او پس از جستجوی بسیار و بینتیجه ماندن تلاشهایش، باز هم ناامید نمیشود و آنقدر نیاز دارد که نشانهای از پدر دریافت کند، که به جستجو کردن ادامه میدهد. اسکار در نهایت متوجه میشود که هدف پدر از طرح این معما، تقویت روحیهی جستجوگری در او بوده تا بتواند از منطقهی امن روانیاش خارج شده و با ترسهایش روبرو شود. اسکار در آخرین صحنهی فیلم، سوار تابی میشود که قبلا پدر به او پیشنهاد میکرد سوارش شود و اسکار به خاطر ترس از ناامنی تاب، این کار را نمیکرد. او در نهایت متوجه میشود که برخلاف تصور قبلیاش، بدون پدرش میتواند به زندگی ادامه دهد.
پدر اسکار در ساختمانی بوده که منفجر میشود و به نظر میرسد او از طبقهی بالای ساختمان به پایین سقوط میکند. اسکار بارها این تصویر را در ذهنش مرور میکند و از شدت غم و احساس گناه، بدنش را جوری نیشگون میگیرد که زخم میشود. او بابت پاسخ ندادن به آخرین تماس پدر عذابوجدان دارد و خودش را مقصر مرگ او میداند. در طول فیلم چندین بار به حادثهی تروریستی یازده سپتامبر و هراس مردم و مرگ افراد اشاره میشود که موضوعی سنگین و پیچیده است که ممکن است برای کودکان قابل درک نباشد و آنها را خیلی مضطرب کند. نکتهی دیگری که باید به آن توجه کرد این است که در توضیحات فیلم نوشته شده که اسکار، اوتیسم دارد و خود او هم جایی در فیلم میگوید احتمال دارد اختلال اسپرگر داشته باشد ولی رفتارها و تعاملات او نشاندهندهی چنین چیزی نیست. او پسربچهای به نظر میرسد که نسبت به بعضی موقعیتها احساس ترس میکند و با آدمها کمی سخت وارد رابطه میشود. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۱۲ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۲ تا ۱۴ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
چکیده داستان
اسکار پسری نهساله است که پدرش را یک سال پیش، در حادثهی یازده سپتامبر در آمریکا از دست داده است. او که هنوز نتوانسته رفتن پدر را بپذیرد، در وسایل او پاکتی پیدا میکند که روی آن نوشته شده «بلک» و داخل پاکت یک کلید است. اسکار فهرستی از افرادی با نام بلک که در نیویورک زندگی میکنند درست میکند و یکی یکی به سراغ آنها میرود تا بفهمد کدامیک دربارهی کلید میدانند و چه قفلی با آن باز میشود. او در این مسیر، پدربزرگش را پیدا میکند و مدتی را با او به دنبال افراد فهرست میگردد ولی پدربزرگ، جایی از این کار دست میکشد و به اسکار میگوید فکر نمیکند بتوانند قفل کلید را پیدا کنند. اسکار که کلید را راهی برای نزدیک شدن به پدرش میداند از جستجو دست نمیکشد. او در نهایت متوجه میشود که کلید مال مردی است که پس از بیماری وخیم پدرش، وسایل خانهی او را فروخته ولی بعدا فهمیده داخل گلدانی که به پدر اسکار فروخته، کلیدی بوده که مربوط به صندوق امانتی است که پدرش برای او به ارث گذاشته است.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظر شما چیزی در اسکار غیرعادی بود؟ او چه ویژگیهایی داشت که برای شما جالب بودند؟
فکر میکنید چرا اسکار آخرین تماس پدر را جواب نداده بود؟ چرا به خاطر جواب ندادن تماس پدر، احساس گناه میکرد؟ به نظرتان چرا بدنش را نیشگون میگرفت؟
حضور پدربزرگ اسکار در داستان چه معنایی داشت؟ آمدن و رفتن او چه کمکی به اسکار کرد؟ اسکار چه کمکی به پدربزرگ کرد که توانست به زندگی با مادربزرگ برگردد؟