
فیلمی انیمیشنی و خانوادگی دربارهی پسربچهای که عاشق سگهاست و تلاش او برای اثبات بزرگ شدن و راضی کردن پدرش به خریدن سگ
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمیشنی دوبعدی که با اقتباس از کتابی با همین نام از سری داستانهای الفی اتکینز، نوشتهی گونیلا برگستروم ساخته شده، دربارهی پسربچهای به نام الفی است که با پدرش زندگی میکند. او عاشق سگهاست و در کوچه و خیابان آنها را تماشا میکند. الفی دلش میخواهد یک سگ داشته باشد ولی پدرش معتقد است او برای مراقبت از سگ به اندازهی کافی بزرگ نشده است. این موضوع الفی را ناراحت میکند؛ بهخصوص اینکه در مدرسه هم نمیتواند در بازیهای جالب بچههای بزرگتر شرکت کند، زیرا آنها میگویند الفی و دوستانش کوچکاند. او یک دوست خیالی دارد که هر وقت احساس تنهایی یا ناراحتی میکند، ظاهر میشود و با الفی حرف میزند. الفی با صحبت کردن با او احساس خوبی پیدا میکند و برای حل کردن مسائلش احساس توانمندی میکند. فیلم با پرداختن به ماجراهای روزمرهی زندگی الفی و دوستانش، یکی از مهمترین چالشهای زندگی کودکان خردسال را که میل به بزرگ شدن است، به تصویر میکشد و نشان میدهد دادن مسئولیتهای کوچک به بچهها چقدر میتواند به آنها کمک کند تا احساس بزرگ بودن و توانمندی کنند.
فیلم صحنه و موقعیت ترسناک و خشنی ندارد ولی بعضی از موقعیتهایی که الفی در آنها قرار میگیرد ممکن است برای کوچکترها ناخوشایند باشند. الفی دوربین پدرش و پولهای آقای جورج را بیاجازه برمیدارد و موقع پس دادن آنها احساس خجالت میکند. بچههای بزرگتر به الفی زور میگویند و او را مجبور میکنند دوربین پدرش و پولهایش را به آنها بدهد. والدین باید به این نکته توجه کنند که این بررسی از روی نسخهی دوبلهی انیمیشن نوشته شده که ده دقیقه از نسخهی اصلی کوتاهتر است و گفتگویی که بین الفی و پدرش دربارهی خریدن سگ صورت میگیرد، از نسخهی دوبله حذف شده است. تماشای این فیلم برای کودکان بزرگتر از ۵ سال پیشنهاد میشود.
چکیده داستان
الفی اتکینز پسربچهای در آستانهی هفتسالگی است که با پدرش زندگی میکند. او از پدرش میخواهد برای تولدش یک سگ به او هدیه بدهد ولی پدر میگوید او هنوز کوچکتر از آن است که بتواند از سگ مراقبت کند. الفی با آقایی در محلشان آشنا میشود که نامش جورج است و یک سگ کوچک دارد. الفی از او میخواهد سگش را به پیادهروی ببرد و در ازای این کار، پولی دریافت کند. آقای جورج هم قبول میکند. الفی میخواهد با جمع کردن پول، خودش برای خودش یک سگ بخرد. او بعدا متوجه میشود که آقای جورج شعبدهبازی میکند و میتواند از بینی او سکه دربیاورد. الفی تصمیم میگیرد از آقای جورج بخواهد برای او یک سگ ظاهر کند.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظرتان چرا الفی هر بار بدون اجازهی پدرش دوربین را برمیداشت؟ اگر از پدرش اجازه میگرفت چه اتفاقی میافتاد؟
شما تابهحال احساس الفی را دربارهی بزرگ شدن تجربه کردهاید؟ به نظر شما چرا الفی میخواست زودتر بزرگ شود؟
فکر میکنید داستان چگونه ادامه پیدا میکند؟ پدر الفی برای او سگ میخرد؟