
فیلمی انیمیشنی و کمدی دربارهی مردی شرور و احساس بد او نسبت به خودش، به فرزندی گرفتن سه دختر کوچک و تبدیل شدن به پدری مهربان
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
من نفرتانگیز یک انیمیشن کامپیوتری سهبعدی است. داستان دربارهی مردی به نام گرو است که قصد دارد همهی تلاش خود را برای تبدیل شدن به یک آدم شرور بهکار گیرد. او برای رسیدن به این هدف از دکتر نفاریو و موجودات زردرنگ کوچکی به نام مینیونها کمک میگیرد. اما در طول داستان اتفاقاتی برای او میافتد که مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. با مرور خاطرات کودکی گرو درمییابیم که رفتار خشونتآمیز او به دلیل کمبودها و کاستیهای زیادی است که از طرف والدینش به او تحمیل شده است. او برای رسیدن به هدف خود سه خواهر یتیم را به فرزندخواندگی میپذیرد تا بتواند یک سرقت مهم انجام دهد. اما پس از مواجهه با جهان این کودکان، تجربههای کودکی خود را مرور میکند و به این فکر میافتد که میتواند فقدان عشق و عدم تأیید از طرف خانواده را با مواظبت و نگهداری این سه کودک جبران کند. او در نهایت ناگزیر میشود بین مأموریتش و نقشش بهعنوان یک پدر مردد برای دخترها، دست به انتخاب بزند. فیلم بر اهمیت حمایت خانواده در شکلگیری شخصیت انسانها تأکید میکند و عشق و دوست داشتن را به عنوان یکی از هدفهای مهم زندگی معرفی میکند.
در این فیلم صحنههای خشن و ترسناک متعددی وجود دارد؛ از جمله استفادهی مداوم شخصیتها از سلاحهای مختلف و بمب در برابر یکدیگر و نیز وجود حیواناتی وحشی مانند سگ و کوسه که امنیت شخصیتهای فیلم را تهدید میکنند. ارتباط گرو با دخترها در طول فیلم سرد و گاهی خشن است. سوءاستفادهی گرو از کودکان برای رسیدن به اهداف شخصی و نقش مینیونها بهعنوان موجودات زحمتکشی که بهنظر میرسد هیچ هدف و برنامهی شخصیای ندارند و تنها کارکردشان خدمت به گرو است، نهتنها موضوعات کودکانهای نیستند، که میتوانند آموزههای نامناسبی را نیز برای کودکان به همراه داشته باشند. همچنین، محصولات متنوعی از شخصیتهای این فیلم در بازار موجودند و تماشای فیلم میتواند میل به خرید آنها را در کودکان به جریان بیندازد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۸ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۸ تا ۱۰ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را همراه والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت گفتگو دربارهی موضوعات مطرحشده در فیلم برایشان فراهم شود.
چکیده داستان
من نفرتانگیز، داستان یک تبهکار با قدرت مافوق انسان به نام گرو است که با دزدیدن تلویزیون بزرگ میدان تایمز و مجسمهی آزادی مشهور شده است اما با دزدیده شدن اهرام مصر توسط تبهکار جوانتری به نام وکتور، زیر سایهی نام او قرار میگیرد. او برای شکست دادن وکتور، از بانک شیطان درخواست میکند که هزینههای مأموریتش برای دزدیدن ماه را تأمین کند. زمانی که وکتور اشعهی کوچککننده که گرو برای عملی کردن طرحش نیاز دارد را میدزدد، گرو تصمیم میگیرد سرپرستی سه دختر یتیم به نامهای مارگو، ایدیت و اگنس را که شیرینیفروش هستند و میتوانند از لایهی حفاظتی وکتور رد شوند، برعهده گیرد. اما از زمانی که دخترها تحت مراقبت او قرار میگیرند، گرو که در ابتدا فقط به دلیل خودخواهی خودش آنها را پذیرفته بود، مجبور میشود چگونه پدر بودن را بیاموزد.
فرصتهایی برای گفتگو
گرو چطور در طول فیلم تغییر کرد؟ چه اتفاقاتی افتاد که باعث شد او به آدم متفاوت و مهربانتری تبدیل شود؟
دخترها چه شخصیتهایی داشتند؟ به نظرتان آنها چگونه توانستند نیازشان به داشتن پدری مهربان را به گرو نشان دهند؟
چه صحنههایی از فیلم به نظرتان خشن و ترسناک بودند؟ آیا خشونت در این فیلم نسبت به فیلمهای واقعی، بیشتر تأثیرگذار بود یا کمتر؟