این فیلم سینمایی که در ایران مور مور نام گرفته، با اقتباس از مجموعه داستانهای ترسناکی با همین نام، نوشتهی آر. ال. استاین ساخته شده است. داستان دربارهی پسری به نام زَک است که به خاطر شغل مادرش به شهر کوچکی سفر میکند و با هانا، دختر نویسندهای معروف به نام آر. ال. استاین آشنا میشود. روزی زَک به صورت اتفاقی قفل یکی از کتابهای استاین را باز میکند و متوجه میشود که هیولاهای داستانهای او در کتابها حبس شدهاند. این کار باعث خروج یکی از خطرناکترین آنها از کتاب میشود. زَک که پسری حساس به دنیای پیرامون و مسئولیتپذیر و هانا نیز که دختری مستقل و با اعتمادبهنفس است، با همراهی دوستانشان تلاش میکنند هیولاها را به کتاب برگردانند و شهر را نجات دهند. استاین نیز که تا پیش از این، بهخاطر ناراحتیهای دوران کودکیاش، داستانهای ترسناک مینوشته و با همه قطع رابطه کرده بوده، یاد میگیرد برای داشتن یک زندگی شاد و سالم باید با افراد مختلف ارتباطی گرم و همدلانه داشته باشد و از کمک کردن و کمک گرفتن اجتناب نکند. فیلم با نشان دادن شخصیتهای مختلف و اثر هر کدام در پیشبرد داستان، به موضوعاتی چون ارزش دوستی، شجاعت، فداکاری و کار گروهی میپردازد. فیلم پر است از انواع مختلف هیولاهایی که نسبت به تصاویر روی جلد کتابهایشان ترسناکترند و هر کدام ممکن است به دلیل بزرگ بودن و کشنده بودنشان باعث ایجاد وحشت و دلهره در بیننده شوند. شخصیتهای داستان هنگام تعقیب و گریز با هیولاها بارها به خطر میافتند و بعضی از آنها یخ زده یا به چنگ هیولاها میافتند، ساختمانها تخریب میشوند و افراد وحشتزده فرار میکنند. در دو صحنه از فیلم، نوجوانان به هم علاقهمند شده و یکدیگر را میبوسند؛ این صحنهها در نسخهی دوبله حذف شدهاند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از 9 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان 9 تا 11 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند دربارهی موضوعات داستان با هم گفتگو کنند.
نوجوانی به نام زَک، پس از مرگ پدرش، به خاطر یک فرصت شغلی همراه مادرش به شهر مدیسون دلاور میرود و در آنجا با همسایهی مرموزی به نام هانا و پدرش آشنا میشود. یکی از شبها زَک گمان میکند پدر هانا او را زندانی کرده و آزارش میدهد اما بعد معلوم میشود که پدر هانا، آر. ال. استاین معروف، نویسندهی کتابهای وحشت کودکان است و در واقع بهخاطر حفاظت از قفسهی کتابهایش که هیولاهای داستانهایش را در آنها حبس کرده، او و هانا مجبورند با کسی رفتوآمد نکنند و همیشه در سفر باشند. در ادامه زَک و دوستش، چمپ، باعث میشوند که یکی از هیولاهای خطرناک به نام اسلپی از کتاب خارج شود و برای انتقام از استاین، بقیهی هیولاها را هم آزاد کند. حالا با آزاد شدن هیولاها شهر در خطر است و استاین باید با همکاری بچهها، هیولاها را به کتابی که داستانی جدید دارد برگرداند اما رازی دیگر بر ملا میشود و آن این است که هانا نیز در واقع یکی از شخصیتهای داستانهای اوست و باید همراه بقیه به کتاب برگردد.
فکر میکنید این میزان از حس ترس، هیجانانگیز است؟ بعد از تماشای فیلم چه احساسی داشتید؟ کتابهای آر. ال. استاین را مطالعه کردهاید؟ از آنها بیشتر لذت بردید یا از نسخهی سینمایی آن؟ فیلم شما را به خواندن کتابهای او علاقهمند کرد؟ در فیلم میبینیم که استاین بهخاطر تنهاییاش و آزارهای دیگران، هیولاهای داستانهایش را خلق کرده تا از دنیا انتقام بگیرد. به نظر شما این روش خوبی برای غلبه بر آزار و اذیت است؟