مینیبوس فیلمی سینمایی در مورد دختربچهای است که سر صحنهی فیلمبرداری جا میماند و عروسکهای فیلم برای کمک به او جان میگیرند. آنها با مینیبوس به سمت خانهی دخترک به راه میافتند. تنهایی و دلتنگی او برای خانه و مادرش، و در مقابل تلاش عروسکها برای شاد کردن و خنداندن او، احساسات و تجربههایی معنادار برای کودکاناند. عروسکها در مورد مادر، شادی، همدلی و دوستی آواز میخوانند. دخترک رفتارهای نادرست عروسکها را به آنها تذکر میدهد، اما در عمل الگوی رفتاری مناسبی از خود نشان نمیدهد. به علاوه، شخصیتها گاهی بابت اشتباههایشان عذرخواهی میکنند و برای جبرانش تلاش میکنند، اما گاهی هم به نظر میرسد فقط تظاهر میکنند یا فقط به خودشان فکر میکنند. ماجرای جاماندن دخترک و تلاش عروسکها برای رساندن او به خانه فرصتی برای خانواده فراهم میکند تا در مورد گمشدن و راهکارهای آن با فرزندان گفتوگو کنند. در فیلم صحنههای بسیاری از مشاجره، دعوا و درگیری فیزیکی وجود دارد؛ هر چند معمولاً کسی آسیب نمیبیند و فقط تاب میخورند و روی زمین میافتند. دزدان مسلح دیگران را با اسلحه تهدید میکنند، گروگان میگیرند و دستها و دهان گروگانها را میبندند. در نهایت هم، خود عروسکها و دخترک با دزدها درگیر میشوند و تا رسیدن پلیس آنها را زندانی میکنند. از فیلم چنین بر میآید که دعوا بد است، اما اگر برای دفاع باشد اشکالی ندارد. شخصیتهای فیلم در مورد موضوعات مختلفی مشاجره میکنند و سر هم داد میکشند. هم شخصیتهای مثبت و هم شخصیتهای منفی بارها از لحن نامناسب و عبارتهای بیادبانه استفاده میکنند که تکرار برخی از آنها ممکن است کودکان را به استفاده از آنها ترغیب کند. همچنین، برخی از شخصیتها علاوه بر لهجهی محلیشان، کلمات را طوری ادا میکنند که ممکن است کوچکترها نتوانند کلماتشان را تشخیص دهند. در صحنههای متعددی در مورد علاقه، خواستگاری و ازدواج صحبت میشود. تماشای فیلم برای کودکان کوچکتر از ۸ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۸ تا ۱۰ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با حضور و همراهی والدین ببینند تا فرصت داشته باشند در مورد موارد نامناسب فیلم یا ترسها و نگرانیهایشان با هم گفتوگو کنند.
دختر کوچکی سر صحنهی فیلمبرداری وسط بیابان جا میماند و نگهبان به او توجهی نمیکند. ناگهان، عروسکهای فیلم جان میگیرند و مینیبوس را بر میدارند تا او را به خانه برسانند. وقتی خبر به پلیس و روزنامهها میرسد، آن را دزدی و آدمربایی تصور میکنند. از قضا، در راه، دزدانی مسلح به مینیبوس حمله میکنند و دخترک و عروسکها را گروگان میگیرند. در نهایت، خود عروسکها با دزدها درگیر میشوند و آنها را زندانی میکنند تا پلیس از راه برسد.
به نظر شما خوردن بیاجازهی غذای دیگران با استفادهی بیاجازه از وسایل آنها چه فرقی دارد؟ اگر کسی بیاجازه به وسایل شما دست بزند، چه احساسی پیدا میکنید؟ وقتی کسی از ما اجازه میگیرد باید چه کار کنیم؟ اگر در جایی نتوانستید مادر یا پدر خود را پیدا کنید، چه کار میکنید؟ در اماکنی که اتاقکی برای اطلاعات یا نگهبانی دارند، چه کار میتوان کرد؟ تا به حال این تجربه را داشتهاید؟ تأکید فیلم بر غیرواقعی بودن داستانها چه احساسی به شما میدهد؟