
فیلمی سینمایی دربارهی دختری تنها با خصوصیات اخلاقی متفاوت، رفتن او به خانهی داییاش و آشنایی او با دنیای هیولاها
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
فیلم سینمایی نلی رپ: مأمور هیولا بر اساس کتابی با همین عنوان نوشتهی مارتین ویدمارک ساخته شده است. این فیلم ماجرای دختری است به نام نلی است که با همسنوسالهایش فرق دارد. او با کسی دوست نیست و حضورش در خانهی داییاش اتفاقهای زیادی را در زندگیاش رقم میزند و با خونآشامها، فرانکشتاینها، گرگینهها و… آشنا میشود. این فیلم مضامینی چون نقش مهم دوست در زندگی و پذیرفتن تفاوتهای رفتاری را پررنگ میکند. نلی متوجه میشود هیولاها به این خاطر مورد نفرت آدمها هستند که ظاهر متفاوتی دارند. او با رفتارش به همه ثابت میکند هر آدمی منحصربهفرد است و باید به تفاوتهای هم احترام گذاشت.
این فیلم حاوی تصاویر و موقعیتهای ترسناکی است که ممکن است کودکان کوچکتر را بترساند. نلی از همان ابتدا که وارد خانهی داییاش میشود، خونآشامی را میبیند. در ادامه، هیولاهای مختلفی سر راهش سبز میشوند. او بارها در جنگل بزرگی تنها میماند. یک بار گرگینهای سراغش میآید. هیولاها گریمهای ترسناکی دارند. یکی از آنها چاقویی در شکمش فرو رفته است، یکیشان دندانهای تیز بلندی دارد و… . در یکی دو موقعیت شخصیتها در حال سیگار کشیدن هستند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از 13 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان 13 تا 15 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین تماشا کنند تا در صورت نیاز امکان گفتوگو داشته باشند.
چکیده داستان
نلی دختری با خصوصیات اخلاقی متفاوتی است که با پدرش زندگی میکند. مادر او از دنیا رفته است. او هیچ دوستی ندارد. بعد از اینکه نلی در مدرسه نمایشی اجرا میکند و نمایشش به خاطر ترسناک بودن مورد توجه بچهها قرار نمیگیرد، پدرش او را به خانهی داییاش میبرد تا یک هفته استراحت کند. نلی متوجه میشود دایی و دوستش خونآشامی را زندانی کردهاند. وقتی بیشتر پیگیری میکند، میفهمد داییاش عضو گروهی است که هیولاها را دستگیر میکنند تا باعث آزار انسانها نشوند. نلی هم تصمیم میگیرد بازرس هیولاها شود تا هم راه مادرش را ادامه دهد هم بتواند خودش را به داییاش اثبات کند. سگ نلی یک روز او را به خانهای قدیمی میبرد. نلی دختری را میبیند که فرانکشتاین است. خیلی زود بین نلی و روبرتا دوستی عمیقی شکل میگیرد. نلی به روبرتا کمک میکند کافهاش را راه بیندازد، ولی همان شب افتتاحیه دایی نلی و دوستهایش به کافه میریزند و روبرتا را دستگیر میکنند. نلی روبرتا را نجات میدهد و به همهی بازرسهای هیولا میگوید این هیولاها فقط متفاوتند و کاری با آدمها ندارند.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظرتان چرا آدمهای متفاوت بیشتر وقتها تنها میمانند؟ باید چه کارهایی کرد این اتفاق نیفتد؟
شباهت هیولاها و نلی در چه بود؟
آیا با ضربالمثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» موافقید؟