انیمیشن نومئو و ژولیت یک انیمیشن کامپیوتری سهبعدی و برداشتی آزاد از رمان مشهور رومئو و ژولیت، اثر شکسپیر است. داستان دربارهی عشق دو آدمکوچولوی جوان، به نامهای نومئو و ژولیت است که از دو تیرهی متفاوت با رنگهای متفاوتاند. پدر ژولیت همسرش را از دست داده و دخترش را محدود میکند تا مبادا اتفاقی برایش بیفتد. از طرف دیگر مادر نومئو هم همسرش را از دست داده و میخواهد از پسرش یک قهرمان بسازد. دشمنی دو گونهی آدمکوچولوها، عشق نومئو و ژولیت را بدشگون کرده و آنها باید راهی برای حفظ رابطهشان پیدا کنند. آنها در هیچ شرایطی دست از علاقهی خود برنمیدارند و تا پای جان برای آن مایه میگذارند. دوست بیطرفشان هم به آنها کمک میکند وضعیت را بهتر ببینند و قدر رابطهشان را بدانند. آدمکوچولوها همهی کارها را گروهی و با همکاری هم انجام میدهند. آنها همانقدر که در دوستی و همکاری جدیاند، در دشمنی و رقابت هم پشتیبان یکدیگرند اما در نهایت میفهمند تفاوت رنگ آنها نشانهی برتری نیست. فیلم با نمایش علاقهی بیقید و شرط دو جوان، بر همکاری، دوستی و برابری نژادی تأکید میکند. در فیلم صحنههای خشن و ترسناک متعددی وجود دارد. درگیری آدمکوچولوهای دو باغ با بیل و چوبدستی، استفاده از میوهها بهجای گلوله، استفاده از ماشین چمنزنی برای مسابقه یا خراب کردن باغ رقیب، از جملهی آنهاست. یکی از شخصیتها بر اثر برخورد به دیوار میشکند و میمیرد. صحنهی مردن نومئو و ناراحتی مادرش و ژولیت ممکن است برای کوچکترها ناراحتکننده باشد؛ هرچند بعد از اندکی مشخص میشود که آسیبی ندیده است اما دوباره در پایان فیلم دو عاشق جوان در خطر مرگ قرار میگیرند. موضوع اصلی فیلم عشق بین دو شخصیت اصلی است که موضوع معناداری در دنیای کودکان نیست و میتواند آنها را درگیر مناسبات بزرگسالانه کند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۸ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۸ تا ۱۰ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را همراه والدین تماشا کنند تا بتوانند در مورد صحنههای خشن یا ترسناک فیلم یا سؤالها و نگرانیهایشان با هم گفتگو کنند.
آدمکوچولوها در دو باغ مجاور زندگی میکنند، که گروهی از آنها قرمز و گروهی دیگر آبیاند. آنها دشمنی دیرینهای دارند و همیشه با هم رقابت میکنند. اما یک شب پسر و دختر فرمانروایان دو گروه رقیب همدیگر را ملاقات میکنند و به هم علاقهمند میشوند؛ تا اینکه میفهمند از دو رنگ متفاوتاند و عشقشان بدشگون است. آن دو یا باید عشقشان را فراموش کنند، یا به باغی فرار کنند که در آن اثری از دشمنی و رقابت میان رنگها نباشد.
به نظرتان چه ویژگیای در ماجرای رومئو و ژولیت آنها را به اسطوره تبدیل میکند؟ آیا در ادبیات ایرانی شخصیتهایی شبیه آنها میشناسید؟ قرمزها و آبیها چه دلیلی برای دشمنی داشتند؟ دلیلشان منطقی بود؟ اگر نومئو و ژولیت با هم آشنا نمیشدند، راه دیگری برای آشتی میان آنها وجود داشت؟ مجسمهی شکسپیر میگوید داستانها باید تراژیک و غمانگیز تمام شوند؛ تا چه اندازه با این حرف موافقید؟