داستان این انیمهی سینمایی که در سال ۱۹۵۸ در ژاپن اتفاق میافتد، دربارهی دو خواهر است که در انتظار بهبودی مادرشان و مرخص شدن او از بیمارستان، به خانهای قدیمی نقل مکان میکنند و آنجا موجودات عجیب و غریبی میبینند. آنها با وجود این که اول کمی میترسند و تعجب میکنند، ولی بهتدریج با این موجودات دوستداشتنی ارتباط برقرار میکنند و با آنها دوست میشوند. فیلم با ریتم ملایمی که دارد، ارتباط بین خواهرها با هم و با والدینشان و نیز ترسهای کودکانهی آنها را در زندگی تازهای که دور از مادر تجربه میکنند، به تصویر میکشد. نقش پدر در این فیلم برجسته و تأثیرگذار است؛ او تخیلات کودکانهی دخترانش را جدی میگیرد و آنها را در مسیر غلبه بر ترس و تنهایی و کنار آمدن با بیماری مادر حمایت میکند. هر دو خواهر کنجکاو و جستجوگرند و مدام در حال کشف و یادگیری موضوعات جدیدند و با دوستی و همدلی، از یکدیگر نیز حمایت میکنند. فضای کلی فیلم، ترغیبکنندهی کودکان و والدین به عشق و حمایت، جستجوگری و استقبال از ناشناختهها است. فیلم، صحنهها و موضوعات ترسناک متعددی دارد. برخی از این موضوعات برای کودکان کوچک و حساس بسیار ترسناکاند؛ از جمله بیماری مادر و نگران شدن خواهر بزرگتر از احتمال مرگ مادر، یا دیدن موجودات سیاه ریزی که شبیه حشره به نظر میرسند و در خانه حرکت میکنند که البته به تدریج مشخص میشود ترسناک نیستند، همچنین گفتگوی زیاد در مورد وجود روح در خانه. بعضی از والدین ممکن است با آزادی عمل و استقلال زیاد کودکان در این فیلم راحت نباشند؛ برای مثال با صحنههایی که کودکان تنها در اطراف خانه گشتوگذار میکنند یا شب، تنها بیرون از خانه یا در جنگل هستند، یا وقتی ساتسوکه تنها به بیمارستان میرود. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۵ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۵ تا ۷ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را همراه با والدینشان تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت گفتگو دربارهی ترسها و نگرانیهایشان را داشته باشند.
دو دختر بچهی ۱۰ ساله و ۴ ساله به نامهای ساتسوکه و مِی به همراه پدرشان به حومهی شهر، جایی که مادر بیمارشان بستری است، نقل مکان میکنند. پس از مستقر شدن در خانهی جدیدشان، دخترها موجوداتی جادویی شبیه اشباح را کشف میکنند که در خانهی آنها و کل محله ساکناند. یک روز، مِی دو موجود کوچولو شبیه خرگوش میبیند و آنها را تا جنگل دنبال میکند و در آنجا با یک موجود بسیار بزرگتر روبرو میشود که او را توتورو مینامد. هنگامی که مِی تصمیم میگیرد بهتنهایی به بیمارستان برود و ذرت تازه برای مادرش هدیه ببرد، توتورو، ساتسوکه و پدرش را در پیدا کردن مِی کمک میکند.
به نظرتان چرا دخترها از توتورو نترسیدند؟ آنها با او چگونه ارتباط برقرار کردند؟ به نظر شما توتورو ترسناک بود؟ از کدام یک از شخصیتهای این فیلم بیشتر خوشتان آمد؟ چه ویژگیهایی در او دیدید که دوست داشتید؟ به نظرتان دخترها از بیمار بودن مادرشان چه احساسی داشتند؟ چگونه با این موضوع کنار آمده بودند؟