هوکس پوکس 2

بکا و ایزی دوست‌های خوبی هستند. رابطه‌ی آن‌ها با کیسی به هم خورده است، ولی همچنان دلشان می‌خواهد با هم دوست باشند. کیسی با مایک دوست شده است و بکا و ایزی دوست ندارند مایک را در جمع خودشان داشته باشند. آن‌ها دست به ماجراجویی‌هایی می‌زنند.

با این‌که رابطه‌ی بکا و کیسی چندان خوب نیست، ولی وقتی بکا متوجه می‌شود خواهرهای سندرسون می‌خواهند پدر کیسی را بکشند، هر طور شده برای نجات جان پدر او خودشان به خانه‌ی آن‌ها می‌رسانند. بکا و ایزی دوست‌های خوبی هستند و به هم کمک می‌کنند. وقتی جادوی خطرناک وینی باعث می‌شود خواهرهایش محو شوند، او از بکا می‌خواهد کمکش کند. بکا هم همراه کیسی و ایزی جادوی او را خنثی می‌کند و کمک می‌کند وینی هم پیش خواهرهایش برود. وینی جادوگر خبیثی است و در گذشته کارهای شرارت‌بار زیادی انجام داده است. او می‌داند جادوی مجیکا ماکسیما ارزشمندترین چیز زندگی‌اش را از بین می‌برد. با این‌ حال برای انتقام گرفتن از آن جادو استفاده می‌کند، ولی وقتی متوجه می‌شود ارزشمندترین چیز زندگی‌اش خواهرهایش هستند و زمانی که آن‌ها را از دست می‌دهد، قدرت جادویی‌اش را کنار می‌گذارد و به آن‌ها می‌پیوندد.

جادوگرهای خبیثی ظاهر شده‌اند و می‌خواهند انتقام بگیرند. بکا و ایزی که نوجوان هستند باید با آن‌ها مبارزه کنند. جادوگرها می‌خواهند شهردار را بکشند و بچه‌ها در تلاشند مانع جادوگرها شوند. نجات جان آدم‌های بزرگ ربط چندانی به دنیای کودک و نوجوان ندارد. کیسی و مایک هم با هم رابطه‌ی دوستانه‌ای دارند.

در فیلم واژه‌ها و عبارت‌های توهین‌آمیزی مثل خاک‌توسر، پست، مونگول، خر، کودن، نادون، کردند توی پاچه‌ام، انگل و زالو به کار رفته است.

در فیلم حفظ دوستی و از بین بردن اختلاف‌های بین دوست‌ها مهم جلوه داده شده است و فیلم بر اهمیت نقش خانواده به مثابه‌ی ارزشمندترین دارایی هر فرد تأکید دارد.

فیلم شب هالووین اتفاق می‌افتد. بخشی از رسم‌های این جشن در فیلم نمایش داده شده است.

وقتی وینی نوجوان است، کشیش می‌خواهد او را مجبور کند با پسری به اسم جان ازدواج کند. زمانی که دهکده با مخالفت وینی مواجه می‌شود، کشیش تصمیم می‌گیرد خواهرهای وینی را از او جدا کند. آن‌ها جیغ می‌زنند و تقلا می‌کنند. در جنگل ممنوعه جادوگری کتابی به آن‌ها می‌دهد. وینی با استفاده از جادو خانه‌ی کشیش را به آتش می‌کشد. زمانی که بکا و ایزی در جنگل دارند تولد بکا را جشن می‌گیرند، شمع بکا شروع می‌کند به جرقه زدن. وقتی بکا آن را با آب خاموش می‌کند، شمع خودبه‌خود روشن می‌شود و همه جا تیره و تار می‌شود. خواهرهای سندرسون احضار می‌شوند و صداهای وحشتناکی از خودشان درمی‌آورند. گیلبرت مجبور می‌شود قبر بیلی را بکند تا سرش را برای خواهرهای سندرسون ببرد. جنازه‌ای از قبر درمی‌آید که دست‌هایش کنده می‌شود. وینی سال 1993 دهن بیلی را می‌دوزد و او را می‌کشد. گیلبرت سر بیلی را از تن جدا می‌کند و با خودش می‌برد. خواهرهای سندرسون با جارو در آسمان پرواز می‌کنند. آن‌ها می‌خواهند شهردار را بکشند. خواهرهای سندرسون بارها اشاره می‌کنند که برای کارهای جادوگری‌شان و ساختن موادی برای زیبایی، بچه‌ها را کشته‌اند. آن‌ها در چند موقعیت می‌خواهند بکا و ایزی را هم بگیرند تا با کشتن آن‌ها محلول زیبایی درست کنند. کتاب خواهرهای سندرسون یک چشم دارد که متحرک است. کتاب بارها خودش باز و بسته می‌شود. در موقعیت پایانی بدن سارا و مری شروع می‌کند به محو شدن. وینی هم تصمیم می‌گیرد محو شود به خواهرهایش بپیوندد.