هیولایی فرامیخواند فیلمی سینمایی در ژانر فانتزی سیاه است که با اقتباس از کتابی به همین نام، نوشتهی پاتریک نِس ساخته شده است. داستان دربارهی پسر نوجوانی به نام کانر است که با مادرش زندگی میکند. مادرش مبتلا به بیماری کشندهای است و این موضوع برای کانر بسیار دردناک و تحملناپذیر است. شبی درختی در حیاط کلیسای مجاورشان تبدیل به هیولایی میشود و به سمت خانهی کانر میرود. او برای کانر سه قصه تعریف میکند و پس از آن نوبت کانر است که باید داستان چهارم را تعریف کند و با این کار بحران روحیاش را پشت سر بگذارد. فیلم حاوی پیامهای مختلفی است که مهمترینِ آنها پیچیدگی انسانهاست؛ داستانهای هیولا این پیچیدگی را نشان میدهند. پیامهایی مثل اینکه: انسانهای خوب میتوانند کارهای وحشتناکی بکنند، هیچ کس کاملاً خوب یا کاملاً بد نیست، انسانهای بیگناه هم ممکن است دچار بیماریهای کشنده شوند، کودکان والدینشان را از دست میدهند اما همچنان میتوانند به زندگی ادامه دهند. فیلم همچنین بر این نکته تأکید میکند که آنچه فکر میکنیم، به اندازهی آنچه انجام میدهیم مهم نیست. فیلم میتواند برای کودکانی که در خانواده فرد بیماری دارند، یا قبلاً عزیزی را از دست دادهاند، در رابطه با بیان احساسات و کنار آمدن با واقعیت الهامبخش باشد. فیلم حاوی برخی صحنهها و مضامین بسیار ترسناک و اضطرابآور است. جدا شدن والدین از هم، بیماری والدین و از دست دادن هر یک از آنها، موضوعاتی هستند که هر کدام بهتنهایی میتوانند برای بسیاری از کودکان اضطرابآور و ترسناک باشند و در این فیلم به هر سهی این موضوعات پرداخته شده است. برخورد و سازگاری با مرگ عزیزان، موضوع سنگینی است که ممکن است برای کودکان کوچکتر بهراحتی قابل هضم و ارتباط نباشد و نگرانی زیادی را به زندگیشان وارد کند؛ بهخصوص اینکه در فیلم، بهشکلی تلخ و تأثیرگذار به این موضوع پرداخته شده است. صحنههای تبدیل درخت به هیولا و نیز شخصیتهای داستانهای انیمیشنی فیلم که چهرههای مشخصی ندارند هم میتوانند برای برخی کودکان آزاردهنده باشند. همچنین صحنههایی کارتونی از بوسیدن و بدون لباس دراز کشیدن زن و مردی کنار هم نشان داده میشود که ممکن است برای کوچکترها سؤالبرانگیز باشد. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۱۳ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۳ تا ۱۵ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با حضور و همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در مورد موضوعات سنگین و غمانگیز داستان با هم گفتگو کنند.
پدر و مادر کانر سالهاست از یکدیگر جدا شدهاند. کانر با مادرش زندگی میکند که او هم دچار بیماری کشندهای شده و بدنش دیگر به درمانها جواب نمیدهد. کانر هر شب کابوس از دست دادن مادرش را میبیند. او در مدرسه فردی تنها و گوشهگیر است که مورد ضرب و شتم پسران دیگر قرار میگیرد. شبی درخت نزدیک خانه تبدیل به هیولایی میشود. هیولا برای کانر سه قصه تعریف میکند که هر قصه حاوی درسی برای عبور کانر از بحران روحی فعلیاش است. قصهی چهارم را باید کانر بگوید. او باید بتواند حقیقت درونش را به زبان بیاورد. با اینکه خیلی برایش سخت است، اما موفق میشود و در لحظات آخر حیات مادرش میتواند راجع به احساساتش با او نیز صحبت کند.
به نظرتان هیولا سعی دارد چه چیزی را به کانر بیاموزد؟ داستانهایش چطور پسرک را شگفتزده میکند؟ چه چیزهایی میآموزد؟ چرا اینقدر برای کانر سخت است که احساساتش را بیان کند؟ بعد از اینکه احساساتش را ابراز میکند چطور اوضاع تغییر میکند؟ آیا تا به حال از اینکه احساساتتان را ابراز کنید واهمه داشتهاید؟ فیلم چطور ویژگیهایی مثل شجاعت و مهربانی را ترویج میدهد؟ به نظرتان این دو نقاط قوت شخصیتی محسوب میشوند؟