
فیلمی انیمیشنی و فانتزی دربارهی پسربچهای دهساله از بومیان آمریکا و تلاش او و دوستش برای نجات روستایشان از چنگ غارتگران
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمیشنی دوبعدی مربوط به دورهای تاریخی در قارهی آمریکا و در فاصلهی قرن چهارده و پانزده میلادی است که دوران امپراتوری اینکاهاست. پسربچهای دهساله به نام تِپولپای که آرزو دارد روزی شَمَن شود، باید ارزشمندترین دارایياش را به الههی زمین پیشکش کند تا با پذیرفته شدن آن از طرف الهه، به عنوان فردی بالغ معرفی شود. تپولپای که هنوز آمادگی چنین بخششی را ندارد، از طرف شمن روستا رد میشود. در مقابل، دختر همسن و سال او که نایرا نام دارد، با بخشیدن عزیزترین داراییاش که یک لامای کوچک است، نهتنها محبوب الهه و شمن و مردم روستا واقع میشود، که با لطف الهه هم روبرو میشود و لامایش را از دست نمیدهد. تپولپای که از این بابت دلخور شده و به نایرا حسادت میکند، طی اتفاقی که تصمیم میگیرد برای نجات روستایشان به شهر اینکا سفر کند، با نایرا همراه میشود و این سفر ماجراجویانه و پرخطر، آنها را به هم نزدیک میکند. تپولپای و نایرا موفق میشوند با شجاعت و مسئولیتپذیری، روستا و مردمش را نجات دهند. الهه و شمن هم این بار، تپولپای را آمادهی بالغ شدن میبینند. فیلم در قالب داستانی دربارهی بالغ شدن تپولپای، بخشهایی از فرهنگ، آیینها، پوشش و نمادهای شمنها و اینکاها را که به بومیان آمریکا مربوط میشوند، نشان میدهد.
فیلم صحنهها و موقعیتهای ترسناک و خشن زیادی دارد. در صحنهای نایرا شترش را برای قربانی شدن میآورد و شمن با چاقو ایستاده تا سرش را ببرد؛ هرچند مورد بخشش الهه قرار میگیرد. پیرزنی که محبوب روستاییان و بچههاست میمیرد. فضای فیلم در بعضی صحنهها مهگرفته و وهمآلود است و ممکن است برای کودکان کوچکتر ترسناک باشد. دزدانی خشن به روستا حمله میکنند و خانههای مردم را غارت میکنند و محصولاتشان را آتش میزنند. موضوعاتی مثل قربانی کردن در پیشگاه خدا و تلاش بچهها برای نجات روستا، موضوعاتی سنگین و بزرگسالانهاند که ممکن است برای کودکان آزاردهنده باشند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۷ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۷ تا ۹ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
چکیده داستان
تپولپای پسربچهای دهساله است که قرار است همراه با دختر همسایهشان، نایرا، در مراسم آیینی روستایشان شرکت کنند و با اهدای پیشکش به خدایشان، پاچاماما، به عنوان افرادی بالغ پذیرفته شوند. تپولپای به خاطر اینکه حاضر نمیشود ارزشمندترین چیزی که دارد را به پاچاماما اهدا کند، در مراسم رد میشود. در همین هنگام، داروغهی شهر اینکا به روستا میآید و نماد غرور روستا را که سنگی طلایی است، میدزدد تا به شهر ببرد و به اینکای بزرگ پیشکش بدهد. تپولپای تصمیم میگیرد به دنبال داروغه برود و سنگ را از او بگیرد. نایرا هم به او میپیوندد. هنگامی که آنها در کاخ اینکا حضور پیدا میکنند، گروهی از دزدان به آنجا حمله میکنند و شهر و کاخ را خراب میکنند و میخواهند سنگ را هم بدزدند. تپولپای و نایرا سنگ را برمیدارند و به روستا برمیگردند و دزدان هم آنها را دنبال میکنند. تپولپای سنگ را به غاری میبرد که جایگاه آن است و سنگ که تَرَک خورده، میشکند. تپولپای چند دانهی سیبزمینی در آن پیدا میکند و با خود به روستا میبرد. از طرف دیگر، وقتی دزدان به روستا میرسند، همهی محصولات روستائیان را آتش میزنند. تپولپای دانهها را به پاچاماما پیشکش میکند و او هم بارانی میفرستد و روستا دوباره غرق در محصول میشود. تپولپای این بار از طرف پاچاماما پذیرفته میشود.
فرصتهایی برای گفتگو
دوست داشتید در دورهی اینکاها و شمنها زندگی میکردید؟ به نظرتان زندگی در آن دوران با زندگی در دوران ما چه تفاوتهایی دارد؟ چه شباهتهایی دارد؟
به نظر شما چرا تپولپای در ابتدای فیلم نتوانست وارد دوران بلوغ شود ولی در پایان فیلم وارد شد؟ او در این مدت چه تغییری کرد؟
فکر میکنید تپولپای نسبت به نایرا چه احساسی داشت؟ احساس او نسبت به نایرا در طول فیلم چه تغییری کرد؟ چه چیزی باعث این تغییر شد؟