این انیمیشن دوبعدی که با ترکیب تکنیکهای نقاشی دستی و کامپیوتری ساخته شده و دیالوگهای کمی دارد، دربارهی پسربچهی کوچکی به نام کوکاست که بعد از اینکه پدرش خانه را به قصد زندگی بهتر و کار در کارخانهای بزرگ ترک کرده، در پی او روانه میشود و از شهری صنعتی و شلوغ سر در میآورد. داستان به شکل خیالگونهای او را در برهههای زمانی متفاوتی نشان میدهد که با خودش در سنین جوانی، میانسالی و پیری روبهرو میشود و در همه حال سعی میکند درگیر روزمرگیهای زندگی شهری نشود و محبت به دیگران را از یاد نبرد. مردم شهر نیز که از روستاها و شهرهای کوچکشان، برای کار به این شهر بزرگ مهاجرت کردهاند، پس از گذراندن روزهای سخت و زیر فشار کار زیاد، شبها دور هم جمع میشوند و با رقص و موسیقی شهرهای مادریشان، سعی میکنند امید به زندگی را زنده نگه دارند. فیلم با نمایش پدیدهای چون مهاجرت از روستاها به شهرها، حضور تأثیرگذار زندگی صنعتی بر خانوادهها و اثرات رواج شهرنشینی و نابودی روستاها را نشان میدهد. از طرف دیگر، به وابستگی و علاقهی افراد به زادگاهشان و به فرهنگی که شخصیت آنها را شکل داده، و تمایلشان برای بازگشت به آنجا هم میپردازد. تماشای جدایی اعضای خانوادهی کوکا از یکدیگر و صحنههای دلگیر و وهمآلودی که او از کارگرانی شبیه به هم، ماشینی غولپیکر و دودزا، شهرهای شلوغ و محلههای فقیرنشین میبیند، ممکن است برای کودکان کوچکتر ناراحتکننده یا اضطرابآور باشد. کوکا در میانسالی به خانه برمیگردد و مادرش را نمیبیند؛ میتوان اینطور برداشت کرد که مادر مرده است. موضوعات مربوط به مهاجرت، کار سخت در مزرعه و کارخانه، چشیدن طعم غربت و مبارزه برای زنده ماندن در دنیای صنعتی و خطرات زیستمحیطی آن، مضامینی بزرگسالانهاند که به دنیای کودکان ارتباطی ندارند و ممکن است آنها را درگیر موضوعاتی کنند که هنوز آمادگی ذهنی و عاطفی لازم برای درک و هضمشان را ندارند. تماشای این فیلم برای کودکان زیر 9 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان 9 تا 11 سال نیز در صورتی پیشنهاد میشود که آن را همراه والدین تماشا کنند تا فرصت داشته باشند دربارهی موضوعات مطرحشده در داستان با هم گفتگو کنند.
داستان درباره کودکی به نام کوکا است که با پدر و مادر خود زندگی شادی در زمین زراعیشان دارد؛ تا اینکه پدرش با رؤیای ساختن یک زندگی بهتر برای خانوادهاش، خانه را به قصد کار در کارخانه ترک میکند. کوکا که از نبود او غمگین است، با چمدانی بزرگ که پر از عکسهای خانوادگیشان است، به دنبال او میرود اما هرگز او را پیدا نمیکند و اسیر توفانی سهمگین میشود. پیرمردی مهربان که در یک مزرعهی پنبه کار میکند، او را از توفان نجات میدهد. پس از مدتی پیرمرد را بهخاطر اینکه بیمار است، از مزرعه اخراج میکنند و کوکا نیز بهتنهایی مسیرش را ادامه میدهد. این بار با مردی جوان و شاد در شهر آشنا میشود که در کارخانهی بافت پارچههای رنگی کار میکند. اما او نیز با روی کار آمدن ماشینآلات بزرگ بافندگی، از کار بیکار میشود. کوکا سعی میکند با گروهی از مردم ناراضی، شورشی به راه اندازد اما در نهایت در مقابل ثروت و قدرت کارخانهها شکست میخورند و با مردی میانسال، به خانه و نزد مادرش بازمیگردد.
به نظر شما کوکا در طول سفر چه درسهایی آموخت و چه کسانی به او در این سفر کمک کردند؟ سفر چگونه به رشد شخصیت او کمک کرد؟ چه چیزی این انیمیشن را از انیمیشنهای والتدیزنی و پیکسار متمایز میکند؟ شما کدام سبک از انیمیشن را میپسندید؟ به موضوع تفاوت زندگی در شهر و روستا فکر کردهاید؟ به نظرتان هر کدام چه مزایا و معایبی دارند؟ شما کدام را ترجیح میدهید؟