
فیلمی انیمه و فانتزی دربارهی یک پسربچه و دوستش و تلاش آنها برای نجات مردم شهرشان از دود و سیاهی و سرکوب
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمه که با اقتباس از داستانی با همین نام، اثر آکیهیرو نیشینو ساخته شده، دربارهی شهری بسته است که به خاطر دودکشهای فراوانی که در آن تعبیه شده، در هالهی غلیظی از دود فرورفته و ارتباطش با جهان بیرون را به طور کامل از دست داده است. مردم این شهر تصور میکنند دنیا فقط شهر خودشان است و آسمان، همین سیاهی همیشگی بالای سرشان است. پسربچهای به نام لوبیچی، از پدرش یاد گرفته که پشت این لایهی دود، نور و روشنایی است و برای دیدن آن باید به بالا نگاه کرد، چون ممکن است ستارهای در حال درخشیدن باشد و بتوان برای لحظهای آن را دید. پدر همچنین به او یاد داده که در این اعتقاد تنها خواهد بود و فقط وقتی به خودش اعتماد داشته باشد میتواند دوستی پیدا کند تا او را همراهی کند. لوبیچی با به خاطر سپردن آموزههای پدرش، با مردی که از زباله ساخته شده دوست میشود و با کمک و همکاری او، تلاش میکند تا ستارههای آسمان را به مردم شهر نشان دهد و آنها را ترغیب کند که زندگی را فراتر از شهر کوچک و بستهی خودشان ببینند. به نظر میرسد فیلم در تلاش است تا با زبان استعاری، زندگی در کشورهایی با حاکمیت توتالیتر را به تصویر بکشد و مخاطبان را به بیرون رفتن از شرایطشان ترغیب کند؛ هرچند برای این کار، از یک پسربچه استفاده میکند که قاعدتا نباید وارد موضوعات سنگین سیاسی شود.
فضای فیلم تحتتاثیر دودکشها و دودشان، سیاه و تاریک است و رفتارهای سرکوبگرانهی بازپرسها، جوی خشن و خفقانآور به آن داده است. پدر لوبیچی توسط بازپرسان به قتل رسیده و حالا آنها به دنبال لوبیچی و پوپل هستند. بازپرسان مردم را میزنند و به اعدام تهدید میکنند. آنها در بین مردم جاسوس دارند. نکتهی مبهم در داستان فیلم این است که پدر لوبیچی دربارهی دلیل ساخته شدن شهر شب، تعریف میکند که دزدی و فساد باعث شده بود گروهی بخواهند شهری را جدا از بقیهی دنیا بسازند؛ در حالی که در ادامه فیلم هیچ اشارهای به این موضوع نمیشود. موضوعاتی مثل سرکوب مردم، جاسوس حکومت در بین مردم و تلاش برای نجات مردم و سرزمین، موضوعات سنگین و بزرگسالانهای هستند که ممکن است کودکان را بسیار نگران کنند؛ به خصوص اینکه شخصیت ناجی، یک پسربچه است که حتی به نوجوانی هم نرسیده و درواقع به عنوان کودکسرباز وارد داستان شده است. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۱۱ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۱ تا ۱۳ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
چکیده داستان
پسربچهای به نام لوبیچی همراه مادرش در شهری پر از دودکشهای بزرگ که دودشان آسمان شهر را پوشانده، زندگی میکند. او در شب هالووین با مردی که از زبالههای بازیافتی ساخته شده آشنا میشود و نام او را پوپل میگذارد. لوبیچی برای پوپل تعریف میکند که پدرش باور داشته پشت این لایهی غلیظ دود، ستارهها میدرخشند و جهان بزرگتر از شهر تاریک آنهاست؛ در حالی که حاکمان شهر نمیخواهند مردم از این راز باخبر شوند. او همیشه در تلاش بوده تا با تعریف کردن قصه، مردم را با خود همراه کند ولی توسط بازپرسهای شهر به قتل رسیده و حالا لوبیچی میخواهد راه او را ادامه دهد. او و پوپل با یک معدنچی آشنا میشوند و به کمک او به مواد منفجرهای بدون دود دست پیدا میکنند. آنها با استفاده از این مواد، لایهی دود بالای شهر را از بین میبرند تا آسمان واقعی و ستارهها نمایان شوند.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظر شما زندگی لوبیچی چه شباهتی به زندگی بچهها داشت؟ چرا پدرش از او خواسته بود مبارزهاش را ادامه دهد؟
به نظرتان چرا بازپرسها نمیخواستند مردم از وجود ستارهها باخبر شوند؟ آنها خودشان از دود شهر اذیت نمیشدند؟
فکر میکنید پدر لوبیچی برای اینکه مردم حرفش را باور کنند، چه راههای دیگری داشت؟ او چگونه میتوانست بازپرسها را با خودش همراه کند؟