
فیلمی ماجراجویانه دربارهی عروسکی چوبی و بدون قوهی تشخیص خوب و بد، و تجربههای دردسرساز او در اولین ورودش به دنیای واقعی
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم لایو اکشن (ترکیب انیمیشن کامپیوتری با تصاویر واقعی) بازسازی انیمیشن قدیمی پینوکیو است که هر دو با الهام از رمان ماجراجوییهای پینوکیو، نوشتهی کارلو کولودی ساخته شدهاند. داستان دربارهی پسربچهای چوبی است که هنوز خوب و بد را نمیشناسد و برای اینکه در مواجهه با دنیای اطراف به دردسر نیفتد، جیرجیرکی نقش وجدان او را ایفا و او را همراهی میکند. پینوکیو پدری مهربان و دلسوز و در عین حال سادهدل دارد که او را به مدرسه میفرستد ولی پینوکیو در راه مدرسه توسط افرادی بدجنس و با وعدهی شهرت و لذت گول میخورد و برای خودش و پدرش دردسر درست میکند. او در نهایت متوجه اشتباهاتش میشود و پدرش که مردی بخشنده و حمایتگر است او را میبخشد. فیلم تلاش کرده با نشان دادن خطراتی که ناشی از اعتماد به افراد نامناسب است، بر این نکته تاکید کند که بدون شناخت خوب و بد نمیتوانیم به سلامت زندگی کنیم و بزرگترها میتوانند ما را در مسیر این شناخت یاری کنند.
فیلم صحنهها و موقعیتهای خشن و ترسناک متعددی دارد که همراه با رویکرد سرزنشآمیز و توصیهمحورش میتواند برای کوچکترها آزاردهنده باشد. پینوکیو ساده و خوشقلب است و هیچ تجربهای از دنیای بیرون ندارد، به همین دلیل مدام گول میخورد و تصمیمات اشتباه میگیرد. مردی او را در قفس زندانی میکند. مرد بدجنس دیگری او را به جزیرهای میبرد که بچههای لذتجو تبدیل به الاغ میشوند. در دریا اسیر هیولایی ترسناک میشود و در آخر تصور میکند پدرش را از دست داده است. او در طول فیلم با احساس نگرانی از گول خوردن و احساس گناه به خاطر اشتباهات مختلف، دست و پنجه نرم میکند. جزیرهی لذت جایی است که بچهها در آن وحشیانه رفتار میکنند و دست به غارت و تخریب میزنند. این موضوع میتواند در مخاطبان هم نسبت به تجربههای لذتمحورشان احساس شرم و گناه ایجاد کند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۸ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۸ تا ۱۰ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با همراهی بزرگترها تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در صورت نیاز با هم گفتگو کنند.
چکیده داستان
پدر ژپتو پیرمردی نجار است که پسرش را از دست داده و با ساختن عروسکی چوبی، میخواهد جای خالی او را پر کند. او نام عروسک را پینوکیو میگذارد و قبل از خواب آرزو میکند پینوکیو زنده شود. وقتی پدر ژپتو به خواب میرود، پری آبی به خانهاش میآید و به پینوکیو جان میدهد. او همچنین جیرجیرکی به نام جیمینی را به عنوان وجدان پینوکیو معرفی میکند تا خوب و بد را به او یاد بدهد. مدتی بعد، پدر پینوکیو را به مدرسه میفرستد ولی معلم مدرسه او را به خاطر اینکه پسر واقعی نیست از کلاس بیرون میاندازد. روباهی مکار و دستیارش گربه، او را گول میزنند و به صاحب یک سیرک میفروشند. صاحب سیرک پینوکیو را در قفس میاندازد تا در شهرهای مختلف از او پول دربیاورد ولی جیمینی او را آزاد میکند. پینوکیو باز هم گول میخورد و همراه کالسکهی افراد بدجنس به جزیرهی لذت میرود. جیمینی باز هم او را نجات میدهد و به خانه برمیگرداند ولی پدر برای پیدا کردن پینوکیو از خانه خارج شده و به دریا زده است. آنها در نهایت یکدیگر را پیدا میکنند و به خانه برمیگردند.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظرتان پینوکیو نسبت به خودش چه احساسی داشت؟ فکر میکنید احساس او در طول فیلم تغییری کرد؟
فیلم نشان میدهد که پینوکیو مدام گول میخورد. به نظرتان او چون بچه است گول میخورد؟ بچهها چه تفاوتی با بزرگترها دارند؟
به نظر شما چرا فیلمهای مختلفی دربارهی پینوکیو ساخته شده که داستانشان هم تکراری است؟ چه چیزی در آن برای بچهها جالب است؟