این فیلم که با اقتباس از داستان چکمه، نوشتهی هوشنگ مرادی کرمانی ساخته شده، دربارهی دختربچهای به نام سمانه است که مجبور است هر روز با مادرش به محل کار او برود. مادر در یک تولیدی کار میکند و زندگی سخت و فقیرانهای دارد. او غمگین و عصبی است و به نظر میرسد نسبت به وضعیت دخترش هم احساس گناه میکند. مادر روزی تصمیم میگیرد با خریدن یک جفت چکمه سمانه را خوشحال کند ولی بدشانسی میآورند و یک لنگه از چکمهها همان روز اول گم میشود. مادر که امیدی ندارد به این زودی بتواند چکمهی دیگری برای دخترش بخرد، تمام تلاشش را میکند تا لنگهی گمشده را پیدا کند ولی موفق نمیشود. اما به سمانه پیشنهاد میدهد لنگه کفش را به پسر همسایهشان که یک پا دارد بدهد و حواسش باشد این کار را جوری انجام دهد که پسر ناراحت نشود. سمانه هم با وجود اینکه همان یک لنگه را خیلی دوست دارد، میپذیرد و آن را میبخشد. اما در پایان، لنگهی دیگر پیدا میشود و پسر همسایه که به نظر میرسد خیلی هم نیازمند چکمه است، آنها را به سمانه برمیگرداند. فیلم سعی دارد نشان دهد که بخشش و بزرگواری ربطی به وضعیت اقتصادی ندارد و در اوج فقر و نداری هم میتوان بخشنده بود. فیلم بیش از آنکه برای کودکان باشد، در مورد آنهاست و اتفاقاتی که در طول فیلم میافتند، بیشتر از آنکه برای کودکان همذاتپندارانه یا جذاب باشند، برای بزرگترها قابل ارتباطاند. همچنین، فقری که در فیلم به نمایش درآمده، درخواستهای مکرر دختر برای خرید چکمه و پاسخهای منفی مادر به خاطر پول نداشتن، رنجی که مادر از این بیپولی میکشد و احساس ترحمی که در فیلم نسبت به زندگی تهیدستان وجود دارد، همگی از منظری بزرگسالانه به نمایش درآمدهاند و ممکن است برای کودکان غمانگیز و اضطرابآور باشند یا تصویری ترحمبرانگیز نسبت به تهیدستان در ذهن آنها ایجاد کنند. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۱۱ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۱۱ تا ۱۳ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با حضور و همراهی والدین تماشا کنند تا هم حوصلهشان سر نرود و هم فرصت داشته باشند دربارهی موضوعات مختلف داستان با هم گفتگو کنند.
دختربچهی ۵ سالهای به نام سمانه با مادرش در خانهای قدیمی و در محلهای فقیرنشین زندگی میکند. مادر هر روز به محل کارش در یک تولیدی لباس میرود و سمانه را هم با خودش میبرد. او روزی برای سمانه یک جفت چکمهی پلاستیکی قرمز میخرد و سمانه در همان مغازه آنها را میپوشد. در راه برگشت به خانه، یکی از چکمهها در اتوبوس از پای سمانه که خوابش برده درمیآید و گم میشود. فردا سمانه با دختر همسایه به دنبال لنگهی گمشدهی چکمهاش میرود ولی آن را پیدا نمیکند. او و مادرش تصمیم میگیرند لنگهی باقیمانده را به پسر همسایهشان که یک پا دارد بدهند. پسرک چون چکمه قرمز است آن را نمیخواهد ولی با اصرار مادر سمانه، لنگه چکمه پیش او میماند. پسر، دورهگردی را در کوچه میبیند و میخواهد چکمه را به او بدهد. دورهگرد به او میگوید که لنگهی دیگرش را به محل بازیافت پلاستیک برده است. پسرک به آنجا میرود و لنگهی چکمه را پیدا میکند و برای سمانه میآورد.
فکر میکنید سمانه در طول فیلم چه احساسهایی را تجربه کرد؟ مادرش چه احساسهایی داشت؟ شما بعد از تماشای فیلم چه احساسی داشتید؟ زندگی شما با زندگی سمانه و مادرش چه شباهتهایی دارد؟ چه تفاوتهایی دارد؟ محل زندگی شما با محل زندگی سمانه چه شباهتها و تفاوتهایی دارد؟ به نظرتان فیلم برای بچهها ساخته شده یا بزرگترها؟ چه موضوعاتی در آن برای شما جالب بود؟ فکر میکنید داستان فیلم پیامی برای مخاطبان داشت؟