
فیلمی انیمیشنی و فانتزی دربارهی سفیدبرفی و کفشهای جادوییاش، دوستی او با هفتکوتولهی افسانهای و اتحاد آنها در مبارزه با نیروهای شر
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
این فیلم انیمیشنی کامپیوتری، با برداشتی آزاد از قصهی قدیمی سفیدبرفی و هفتکوتوله ساخته شده است. داستان دربارهی دختری به نام سفیدبرفی است که پدرش توسط نامادری جادوگر و بدجنساش ناپدید شده است. او در جستوجوی پدر، کفشهایی قرمز و جادویی پیدا میکند که با پوشیدن آنها زیبا میشود و توجه هفتکوتوله را به خود جلب میکند. هفتکوتوله برای شکستن طلسمشان به بوسهی او نیاز دارند؛ بنابراین او را در پیدا کردن پدرش همراهی میکنند. سفیدبرفی و هفتکوتوله با همکاری هم و مبارزه و از خودگذشتگیهای بسیار موفق میشوند پدر سفیدبرفی را پیدا کنند و نامادری را از بین ببرند. تلاش مداوم و خستگیناپذیر هفتکوتوله و سفیدبرفی، دوستی و همکاری آنها با هم، توجه به زیبایی درونی یکدیگر و باور داشتن به خود، از موضوعاتی است که در این فیلم به آنها پرداخته شده است.
برای هفتکوتوله و سفیدبرفی که در طول فیلم درگیر مبارزههای بسیاری میشوند، اتفاقات زیادی میافتد که میتوانند برای کودکان کوچکتر دلهرهآور باشند؛ مانند پرت شدن، برخورد با موانع بسیار، افتادن در رودخانهای خروشان، ریزش سنگهای بسیار بزرگ به سمت آنها، کتک خوردن توسط سربازان شاهزاده، یا افتادن در دام آینهی جادویی. همچنین یکی از کوتولهها در فیلم میمیرد؛ هرچند در پایان فیلم دوباره زنده میشود. هفتکوتوله که به دنبال گرفتن بوسهای از کفشقرمزی هستند، صحبتها و رفتارهایی میکنند که دارای بار جنسی است. مرلین و سفیدبرفی چند بار در طول فیلم یکدیگر را میبوسند. همچنین، با اینکه به نظر میرسد تلاش سازندگان بر این بوده که نشان بدهند آنچه مهم است زیباییهای باطنی است، اما عملاً حواس مخاطب در کل فیلم معطوف به ظاهر و اندام شخصیتها و زشتی و زیبایی ظاهری آنهاست. تماشای این فیلم برای کودکان زیر ۷ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۷ تا ۹ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین تماشا کنند تا هم احساس امنیت کنند و هم فرصت داشته باشند در مورد مسائل خشن یا غمانگیز داستان با هم گفتوگو کنند.
چکیده داستان
هفتکوتوله که قبلاً شاهزادههای قوی و زیبایی بودهاند، طلسم شده و به کوتولههایی سبزرنگ تبدیل شدهاند؛ این طلسم تنها زمانی میشکند که آنها زیباترین شاهزادهي دختر را ببوسند. از طرف دیگر، سفیدبرفی به دنبال پدرش میگردد که توسط نامادری جادوگر و بدجنساش ناپدید شده است. سفیدبرفی در جستوجوی پدرش در قصر کفشهایی قرمز و جادویی پیدا میکند که او را تبدیل به دختری بسیار زیبا میکند. پس از آن، برای فرار از نامادریاش به جایی پناه میبرد که هفتکوتوله در آنجا هستند. آنها هر کدام برای شکستن طلسم خود به دنبال به دست آوردن دل سفیدبرفی و بوسیدن او هستند و به همین دلیل، به او برای یافتن پدرش کمک میکنند. آنها در نهایت، پدر سفیدبرفی را پیدا کرده و از طلسم نجات میدهند و همچنین، نامادری و آینهي جادویی را از بین میبرند.
فرصتهایی برای گفتگو
فکر میکنید چرا نامادری سفیدبرفی به دنبال به دست آوردن کفشهای قرمز و زیبا شدن بود؟
به نظرتان چرا پدر سفیدبرفی او را از خوردن هر نوع میوهای به خصوص سیب منع میکرد؟
به نظر شما چه چیزی در شخصیت کفشقرمزی جالب بود؟ آیا او بدون کمک هفتکوتوله میتوانست موفق شود؟ نقش خود او در موفقیتش چه بود؟