
فیلمی سینمایی دربارهی فرار تعدادی کودک از پرورشگاه، تلاش آنها برای پیدا کردن پدر و مادرشان، و رویارویی آنها با مشکلات
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
فیلم سینمایی گل به خودی ماجرای تعدادی کودک است که در مؤسسهی خیریهی ملائک زندگی میکنند. آنها دوست دارند خانواده داشته باشند. خوانندهی گروه پازلبند همراه همسرش اشکان را به سرپرستی میگیرد. بعد از این ماجرا چند تا از بچهها دیگر نیز فرار میکنند تا بتوانند خانوادههایشان را پیدا کنند. در فیلم مضامینی چون دوستی، همدلی و درک متقابل دیده میشود. بچهها موقعیت یکسانی دارند و به همین خاطر هوای همدیگر را دارند. آنها دوست دارند خانواده داشته باشند و همین موضوع باعث میشود فرار کنند. دوستی و تلاش و همکاری در گروه همسالان برای رسیدن به هدف ممکن است برای کودکان معنادار باشد.
در فیلم موقعیتهای خشنی وجود دارد. بچههای کوچک در تاریکیِ هوا فرار میکنند و تنهایی دنبال پدر و مادرشان میگردند. آنها دست و پای علیآقا را میبندند و جلوی چشمهای او فرار میکنند. آرش که از بقیه جدا میشود، قاطی کودکان کار میشود و به امید اینکه فیروز خان پدر و مادرش را پیدا کند، با آنها همکاری میکند. گاهی شخصیتها با لحن توهینآمیزی با هم حرف میزنند. مضامینی چون عشق و ازدواج و پیدا کردن شوهر در فیلم مطرح میشود. خداحافظی اشکان از بچهها ممکن است برای کودکان کوچکتر آزاردهنده باشد. بعد از گم شدن بچهها، مسئول پرورشگاه به پلیس زنگ نمیزند و نگهبان آنجا قول میدهد بچهها را پیدا کند. اشکان واقعیت را از پدر و مادرش پنهان میکند و روزها با دوستهایش در خیابانها پرسه میزند و شبها آنها را در خانه قایم میکند. فیروز خان هم که بچههای زیادی را به کار واداشته، به دروغ به آرش میگوید پدر و مادرش را پیدا میکند. او به همهی بچهها دروغ گفته است. ولی در پایان و بعد از دستگیری، با چهرهای مظلوم در ماشین پلیس مینشیند و بچهها هم از دستگیری او ناراحت هستند. به نظر میآید فیلم تبلیغ گروه پازلبند است و بارها ترانههایی با مضامین عشق و دوست داشتن که ربطی به جهان کودکان ندارد در فیلم پخش میشود. تماشای این فیلم برای کودکان زیر 7 سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان 7 تا 9 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین خود تماشا کنند تا در صورت نیاز بتوانند با هم گفتوگو داشته باشند.
چکیده داستان
کودکان زیادی در مؤسسهی خیریهی ملائک زندگی میکنند. چند نفر از آنها دوستی عمیقی با هم دارند. تا اینکه زن و شوهری اشکان را به سرپرستی میگیرند. دوستان اشکان از دوری او ناراحت میشوند و آنها هم دلشان میخواهد پدر و مادرهایشان را پیدا کنند. بچهها همراه عروسکی به اسم مشنگ از مؤسسه فرار میکنند. آنها شبها خانهی اشکان میروند و روزها دنبال پدر و مادرهایشان میگردند. آرش همراه چند تا از کودکانی که سر چهارراهها دستفروشی میکنند، نزد فیروز خان میرود تا بتواند خانوادهاش را پیدا کند و مجبور میشود با آن بچهها دستفروشی کند و شیشهی ماشینها را پاک کند. در نهایت پدر و مادر اشکان ماجرا را برای مسئولهای پرورشگاه تعریف میکنند. پلیس فیروز خان را دستگیر میکند و آرش و بقیهی بچههای کار را آزاد میکند.
فرصتهایی برای گفتگو
به نظرتان آیا فرار بچهها از پرورشگاه کار درستی بود؟
فکر میکنید برای کمک به کودکان کار چه کاری میشود برای آنها انجام داد؟
آیا معنی آوازهایی را که خوانده میشد متوجه شدید؟ دوست نداشتید شعرهایی متناسب با سن خودتان پخش میشد؟