یکی بود یکی نبود فیلمی سینمایی با شخصیتهای عروسکی در مورد یک بره کوچولوی بیمار است که از راه دور برای آقای مجری معروف نامه نوشته و از او کمک خواسته تا خاله پیرزن را پیدا کند. ببعی و دوستانش به خانهی آقای مجری در شهر میآیند و آقای مجری با چاپ و پخش آگهی به دنبال خاله پیرزن میگردد. آرش، پسر آقای مجری، که پیش از این تنها بوده و خودش را با بازیهای خشن کامپیوتری سرگرم میکرده، حالا دوستان و همبازیهایی دارد که با هم شعر میخوانند و میرقصند. والدین آرش فرزندشان را دوست دارند اما مشغلههای کاری آنان را از دیدن نیازهای فرزند خود بازداشته است. حضور دوستان جدید آرش و بیماری ببعی باعث میشود والدین به نیازهای بچهها بیشتر توجه کنند. فیلم با نمایش دوستی آرش با حیوانات عروسکی، ضمن تأکید بر دوستیهای کودکانه و ارتباط میان سالمندان و کودکان، نیازهای کودکان را به بزرگترها یادآوری میکند. حضور یک گروه تبلیغاتی در داستان و تلاش آنها برای سودجویی از اعتبار آقای مجری، فضا را برای آگاهی دادن به کودکان دربارهی تبلیغات و تأثیر آن فراهم میکند. در این فیلم صحنههای خشن و ترسناک متعددی وجود دارد. اشارهی مستقیم به مرگ مادر ببعی، پیری و مرگ خاله پیرزن به همراه مرگ خود ببعی در بیمارستان و صحنههای واضح از تلاش پزشکان برای احیای او ممکن است برای کوچکترها ناراحتکننده باشد اما در نهایت خاله پیرزن پیدا میشود و ببعی دوباره سالم میشود. در صحنههای متعدد، افراد زورگیر دفتر تبلیغاتی را به هم میریزند؛ حیوانات عروسکی هم که متوجه میشوند فریب خوردهاند، با دعوا و زدوخورد از آنجا خارج میشوند. همچنین، صحنههای متعددی از اختلافات زناشویی دیده میشود که معمولاً به جای صحبت و حل آنها به قهر و مشاجره ختم میشود. بزرگترهای فیلم الگوی مناسبی برای کودکان نیستند و بارها با دروغ و پنهانکاری اشتباهات خود را میپوشانند. تماشای این فیلم برای کودکان کوچکتر از ۶ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان ۶ تا ۸ سال نیز در صورتی پیشنهاد میشود که فیلم را با حضور و همراهی والدین تماشا کنند تا بتوانند دربارهی موضوعات داستان با هم گفتگو کنند.
آقای مجری که همراه همسر و پسرش در خانهای اجارهای زندگی میکند، نامهای از یک کودک بیمار دریافت میکند که از او کمک خواسته اما آن را جدی نمیگیرد و با برادرزنش به سفر میرود. در راه، نامه آنها را از تونلی جادویی به کلبهی خاله پیرزن میبرد. خاله پیرزن مدتی است که ناپدید شده و بره کوچولو از دوری او افسرده و غمگین شده است. آقای مجری با چاپ و پخش آگهی در شهر به دنبال خاله پیرزن میگردد؛ پیدا کردن او تنها راهی است که ببعی سلامتی خود را بازیابد.
چه چیزی دوستان ببعی را کنار هم نگه میداشت؟ آیا برای دوست داشتنِ هم باید شبیه هم باشیم؟ آیا آنچه در تبلیغات میبینیم عین واقعیت است؟ تبلیغات چگونه ممکن است ما را برای خریدن چیزی مجاب کنند؟ آیا داستان قدیمی کدوی قلقلهزن را شنیدهاید؟ از داستانهای قدیمی ایرانی چه داستان دیگری را به یاد میآورید؟