این سریال تلویزیونی، اقتباسی آزاد از اولین کتاب از مجموعه داستانهای کلاسیک آنشرلی، اثر مونتگمری است که تا کنون سه فصل از آن تولید شده است. داستان دربارهی دختری نوجوان و یتیم به نام «آن» است که توسط خواهر و برادری پا به سن گذاشته، به فرزندی پذیرفته میشود. او در طول زندگی گذشتهاش بارها مورد زورگویی قرار گرفته، نادیده گرفته شده و به خاطر یتیم بودن، تواناییهایش توسط دیگران دستکم گرفته شده، و همچنان از جانب اطرافیانش مورد پیشداوری قرار میگیرد. او باروحیه و پرانرژی است و همیشه در تلاش است امید خود را حفظ کند، مثبت فکر کند و با صبر و استقامت، شرایطش را تغییر دهد. ارتباط «آن» با ماریلا و متیو، خانوادهی جدیدش، سازنده و مثبت است. گاهی از آنها عصبانی یا دلخور میشود، ولی عشق و دلبستگی میان آنها اجازه نمیدهد ارتباطشان با هم از بین برود. این مجموعه، سرشار از فرصتهای همذاتپنداری، تخیل، دروننگری و گفتگو است و پیامهای روشنی دربارهی شکستن کلیشههای جنسیتی و طبقاتی دارد. در بعضی صحنههای مربوط به زندگی گذشتهی «آن»، درگیری و زدوخورد دیده میشود. بزرگترها او را مورد آزار کلامی قرار میدهند، به او توهین میکنند و او را بیارزش میدانند. در یک صحنه هم مردی سعی میکند او را بدزدد. همچنین موضوعاتی مثل پریود شدن دختران و توضیحات کودکانه و استعاری دربارهی رابطهی جنسی بین زن و مرد در بخشهایی از سریال وجود دارد. در فصل سوم، فضا کمی بزرگسالانهتر میشود و بوسههایی بین شخصیتها و دراز کشیدن در تخت نمایش داده میشود. البته این صحنهها در نسخهی دوبله حذف شده یا تغییر کردهاند. تماشای این سریال برای کودکان و نوجوانان زیر ۱۳ سال پیشنهاد نمیشود. برای کودکان و نوجوانان ۱۳ تا ۱۵ سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که سریال را با همراهی خانواده تماشا کنند تا فرصت گفتگو دربارهی موضوعات مختلف مطرحشده در داستان را داشته باشند.
این داستان با یک اشتباه شانسی آغاز میشود که آنشرلی، دختربچهی یتیم را به جزیرهی پرنس ادوارد و تحت مراقبت خواهر و برادری میانسال به نامهای متیو و ماریلا کاتبرت میآورد. آنها قصد داشتند یک پسربچه را برای کمک در کارهای مزرعهی گرین گیبلز به فرزندی بپذیرند. با وجود ناخشنودی اولیه و بدشانسیهای مداوم «آن» در ایجاد دردسر، این سه نفر یک خانواده را تشکیل میدهند و «آن» تأثیر ماندگاری بر روی ساکنین محلهی جدیدش میگذارد. با وجود اینکه «آن» قصهگو و ستایشگر همهی زیباییهاست، تا هنگامی که به گرین گیبلز بیاید، همواره از گذشتهی غمانگیزش و کسانی که با او بدرفتاری کرده و در مورد او قضاوت نادرست داشتهاند، رنج میکشید. در آنجا او دوستی خوشقلب، که همیشه آرزویش را داشت، به اسم دایانا بری پیدا میکند.
چه ویژگیهایی در «آن» وجود داشت که به او کمک کرد در مقابل رفتار دیگران مقاومت کند و امیدش را از دست ندهد؟ آیا او با این ویژگیها به دنیا آمده بود یا آنها را به دست آورده بود؟ به نظر شما «آن» از زندگی با ماریلا و متیو خوشحال بود؟ اگر جای او بودید ترجیح میدادید با ماریلا و متیو زندگی کنید یا در پرورشگاه کنار بچههای دیگر؟ چه بخشهایی از زندگی «آن» برای شما جالب یا تعجببرانگیز بود؟ (محل زندگیاش، امکانات زندگیاش، وسایل رفتوآمدشان و...) زندگی پیشرفتهی امروزی را ترجیح میدهید یا زندگی سادهی «آن» را؟ هر کدام چه مزایا و معایبی دارند؟