
سریالی ترسناک دربارهی خواهر و برادری در جستوجوی پدر و مادر گمشدهشان، آشکار شدن رازهای مخوف، همراه با مضامینی چون دوستی و همدلی
سنجهها
آنچه والدین باید بدانند
سریال قلمروی ناشناخته ماجرای دختر و پسر نوجوانی است که هشت سال پیش پدر و مادرشان در پارک بزرگی گم شدهاند. اریک تصمیم میگیرد دنبال آنها بگردد. آنها سر از ماجراهای ترسناک و عجیبی درمیآورند. رابطهی اریک و اوما با هم خوب است. پدربزرگ و مادربزرگ آنها هم خیلی دوستشان دارند، ولی پدربزرگ بیش از حد نگران آنهاست. بچهها به صورت گروهی همراه دوستانشان سراغ حل این معما میروند و تجربهای از دوستی و همدلی بین آنها به وجود میآید.
فیلم حاوی صحنههای ترسناکی است که ممکن است برای افراد کوچکتر آزاردهنده باشد. آنها وارد پارکی میشوند که ممنوعه است. فضاهای تیرهوتار، هزارتوی ترسناکی پر از تارعنکبوت، حملهی هیولاهایی با چشمهای نورانی، مخالفت پلیس با کاری که میکنند، دوقلوهای مشکوکی که همیشه سوار تاب هستند و غارهای پرپیچ و خمی که از گوشه کنار آن هیولایی با چشم براق به آنها نگاه میکند، از موقعیتهای ترسناک فیلم است. اریک به پدربزرگ و مادربزرگش دروغ میگوید و درواقع از خانه فرار میکند. اوما هم بدون اطلاع به کسی پنهانی سوار ماشین پدربزرگش میشود. پلیس شخصیتی منفی در فیلم دارد و درمجموع نوجوانها باید بهتنهایی از راز ترسناک پرده بردارند و با پلیس مقابله کنند. تماشای این سریال برای نوجوانهای زیر 15 سال پیشنهاد نمیشود. برای نوجوانهای 15 تا 17 سال هم در صورتی پیشنهاد میشود که آن را با همراهی والدین خود تماشا کنند تا در صورت نیاز بتوانند با هم گفتوگو کنند.
چکیده داستان
پدر و مادر اریک و اوما هشت سال قبل در پارک بزرگی که خودشان طراحی کرده و ساختهاند، ناپدید میشوند. آنها همراه پدربزرگ و مادربزرگشان زندگی میکنند. اریک میخواهد از راز گم شدن پدر و مادرشان پرده بردارد. به خاطر همین به پدربزرگ و مادربزرگش به دروغ میگوید میخواهد اردو برود، ولی راهیِ کیپ کوئرت میشود و همراه دوست قدیمیاش پابلو به پارک تیرا اینکوگنیتا میرود. آنها جستوجوی خودشان را آغاز میکنند و اتفاقهای عجیب و ترسناکی برایشان رخ میدهد.
فرصتهایی برای گفتگو
اریک برای پیدا کردن پدر و مادرش به پدربزرگ و مادربزرگش دروغ گفت و پنهانی از خانه رفت. چرا این کار باعث ناراحتی و عصبانیت بقیه شد؟
آیا راههایی برای کنترل خشم یا ترس میشناسید؟
چرا پدربزرگ اریک و اوما آنقدر مراقبشان بود؟ به نظرتان بهترین راه برای رسیدن به تعادل در رفتار چیست؟